Saturday, May 04, 2002

سلام،
عجب بارونی بود، عجب هوايی شد، در يک کلام:ماه.
فکر کنم امسال هر وقت هوای شهرمون کثيف ميشه خدا از ته دل بحالمون گريه می کنه و ميشه اينجوری... ولی جدی:مثل اينکه دعاهای من گرفته و ديگه به وسط ارديبهشت رسيديم ، ولی هنوز بارون داريم.
زير باران بايد رفت، اونم با نگار، خوشحال و سرحال ميشه آدم.

------
من يک کار خوب کردم و ديروز دو تا و نصفی کتاب خوندم، فقط بخاطر نمايشگاه و بخاطر انبار کتابهای خونده نشده! و يک فيلم هم ديدم... اينو ميگن زندگی!
"پدرو پارامو رو" خوندم.اثر خوان رولفو.آمريکای لاتين.مکزيک.عالی بود. 13سال قبل از صد سال تنهايي نوشته شده.فضاش به نوعی همون فضا رو تداعی می کنه.اما سبکش فرق داره.شخصيت ها انگار هيچ کدوم وجود خارجی ندارند.داستان از تکه تکه هايی تشکيل شده که با هم يک کل رو تشکيل ميدن، هر چند که از اول رابطه بين اونها رو پيدا کردن چندان ساده نيست.همه اين اجزا به ترتيب زمانی قرار گرفتند، ولی به نوعی آزاد نوشته شدند.ترجمه کتاب از احمد گلشيری ست که ترجمه خوبيست.در ضمن، کتاب از نشر فردا هست.نشر فردا هم کتابهای خيلی خوبی داشت.(من قبلا نمی شناختم اين انتشارات رو...)

------
کتاب دومی که خوندم: مردی که همه چيز همه چيز داشت بود. اينم کتاب خيلی خوبیه. اثر ميگل آنخل آستورياس هست و ترجمه ليلی گلستان. اين همون نويسنده کتاب آقای رئيس جمهوره.در ضمن نوبل ادبيات هم گرفته. ترجمه اش هم که خوب، عاليه. انتشارات کتاب مهناز چاپش کرده، که اگه بشناسين انتشارات خيلی خوبیه.مردی که همه چيز همه چيز داشت يک داستان سورئاله.خود ليلی گلستان در مقدمه دوصفحه ای خواندنيش توصيف خوبی کرده:
اين کتاب ، به يک خواب می ماند،
يک خواب بيدار.
يک بيدار خوابی.
يک بيداری.




No comments: