Wednesday, November 26, 2003

از دست دادن ، غم انگيز ترين در دنياست ... از دست دادن، نگرانی هميشگی همه آدمهاست ... ولی چيزی هيچ وقت فکر نمی کردم اينقدر برام سنگين تموم بشه و اينقدر غير قابل تحمل بشه يه روزی، از دست دادن زمان بوده. زمان ها از دست رفته و اين سنگين ترين و غير قابل تحمل ترين مشکل آدم می تونه باشه و من اين روزها، روزی نيست که به دليلی اين سنگينی رو احساس نکنم. سنگينی که داره خفه ام می کنه ...

Tuesday, November 18, 2003

دعای جوشن کبير واقعا دعای قشنگيه. قشنگ و دلنشين ...

Thursday, November 13, 2003

آدم تموم شدنيه. من می گم آدم تموم شدنيه. در هر حادثه ای، هر تجربه ای، هر کاری و يا حتی هر فکری، آدم بخشی از خودش رو سرمايه گذاری می کنه. بخشی از وجودش رو که قابل تکرار نيست، واقعا يک بار و برای هميشه از آدم جدا می شه. امکان نداره برای بار دوم اون اتقاق به همون شکل تکرار بشه. و آدم تموم شدنيه، خيلی وقتها اين سرمايه ها از بخشهايی از جسم و روح آدم برداشت میشن که تجديد ناپذير هستن. اما ممکنه با اون موجود جديدی رو رشد بده و بپرورونه، ممکنه باعث بالندگی خودش و ديگری بشه .ممکنه ثروتی بدست بياره که برای هميشه باقی می مونه ، و يا ،درست بر عکس،ممکنه همه چيز رو از دست بده...
به صورت ضربتی مدتيه کار بر روی پايان نامه رو متوقف کردم!
به خاطر حرف تو می نويسم، که خواستی بنويسم . وگرنه الان روی مود نوشتن نيستم. باز اولويت وبلاگ افتاده آخر. آخه معمولا وبلاگ وقتايی دوست دارم بنويسم که چيزی از درون می خواد بياد بيرون و موجود بشه. در حاليکه مدتيه که در من ،تقريبا درونی وجود نداره...


با خوندن يک مقاله به نام " سنت و پيشرفت " به جناب داريوش آشوری بسيار بسيار ارادت پيدا کردم. اين مقاله عالی در کتاب " سنت و فرهنگ " چاپ شده که گزيده مقالات مجله فرهنگ و زندگی (در حدود 20-30 سال پيش ) رو دوباره چاپ کرده. از دوست عزيزی که کتاب رو بهم داد کلی ممنون:
" شرق شناسی اصولا عبارت از آن است که بر حسب مقولات غربی به اين واقعيت که نامش شرق است معنايی افاده شود. پس به طور خلاصه شرق شناسی يعنی: غربی کردن"
" حس مليت را نمی توان جز بر اساس يک سنت مشترک توجيه کرد" (از مقاله سنت)

Saturday, November 01, 2003

خستگی روی تنم موند... خستگی اون همه کار و کار و کار... واقعا درسته، نظر همه کسانی که می گن نمی شه توی ايران قدم از قدم برداشت. امروز ما سميناری داشتيم در مورد پروژه مون. يه نوع پری- ژوژمان!اگه البته همچين اصطلاحی وجود داشته باشه. با حضور فعال جمعی از اساتيد شاخص دانشگاه. باورتون مي شه که آدم در مورد يک موضوع کاملا نو و خيلی تخصصی صحبت کنه، بعد يک دفعه سوالاتی ازش بکنن، در حيطه کل جامعه بشری؟ يا مثلا در مورد حس درونی ازش بپرسن؟
نمی دونم نکات مثبتی هم داشت اين جلسه يا نه. بالاخره می گن رويکرد معماری پايدار، رويکرد هزاره سومه. تقدير هم شد کلی از کار. ولی دردش اينجاست که ارزش يک کار نو و کاملا تخصصی رو کسی نمی دونه اينجا. اصلا هيچ قدمی که واقعا عملی و پاسخگو باشه انگار در حيطه تحقيق برداشته نمی شه و در نتيجه اگر هم کسی بخواد قدمی برداره، ارزشی براش قائل نيستن... من هميشه فکر می کردم که آدم کار رو برای خودش و برای هدفش انجام میده. الان هم به اين موضوع معتقدم. ولی وقتی پاهام روی زمينه و می خوام قدم مثبتی برای همين کشور و توی همين کشور بردارم، اونقدر اين موضوع ارزش ها و بسته بودن راه توی ذوق می زنه که ...

به نظرم پراکنده نويسی کردم... از خستگیه. جدی نگيريد

راستی، يک فيلم خيلی آمريکايي ديدم... از اونها که آمريکايي بودنشون خيلی توی ذوق می زنه. در عين حال ديدنش برام جالب بود . پيشنهاد بی شرمانه. بعضی چيزا واقعا جالبه توی فيلم. من نمی فهمم، آدمها چطور می تونن در اون سطح از بی ريشگی، اون همه ادعا داشته باشن (اشاره به آخرهای فيلم!)

البته من از ريتينگش(5از 10) تعجب کردم، به نظرم می اومد عام پسند تر از اين حرفها باشه ...