Monday, September 20, 2004

تابستان 83 ‌، قراره ادامه پيدا كنه ... نمي دونم تا كِی( بهر حال بيشتر از انتهاش توي تقويم.) زندگي شاده و زيبا، هنوز.

و مطمئنم كه اردشير رستمي بي جهت براي شهريور ماه اين شعر رو انتخاب نكرده:

عهد مي بندم با تو چنان زنده ات كنم
كه صداي نشستن گرد و غبار بر اشيا
گوش هايت را كر كند
و شانه هايت از تمناي رويش بال
تاول خواهد زد
و خاطراتت از نو زاده خواهند شد
هم چون روز اول آفرينش جهان

نينا كاسيان

و خاطراتمان از نو زاده خواهند شد...

Thursday, September 16, 2004

دنياي سينما:

- رفتيم سربازهاي جمعه ! رفتيم فيلم آخر استاد(!) كيميايي رو ببينيم. حتما نقد زياد راجع بهش خونديد،‌ من اينجا نمي خوام راجع به فيلم چيزي بنويسم. در واقع به نظرم هيچ نكته اي توش نبود كه حتي ارزش نقد داشته باشه. جزء بدترين فيلمهايي بود كه در عمرم ديدم. دست كارگرداني كه با بهترين عوامل ممكن،‌ مي تونه فيلم به اين بدي بسازه درد نكنه. اينم خودش هنريه. بازيگران،‌ بهترين. فيلمبردار،‌ بهترين. تيتراژ،‌كيارستمي. اما فيلم،‌ افتضاح. با اينكه توي هفت-هشت دقيقه اولش پتانسيل هايي بود كه بتونه فيلم خوبي بشه،‌ اما با تردستي به بدترين شكل ممكن پرورده شد! اما موضوعي كه من مي خواستم راجع بهش بنويسم،‌اينا نبود. مي خواستم در مورد سياوش شاملو بنويسم. مي خواستم براتون بگم كه كيميايي چه كار كرد توي اون فيلم،‌ شايد شما هم كمي در عصبانيت من شريك بشين! در ميانه فيلم دختري از عشقش به استاد فلسفه اش تعريف مي كنه. اما كيميايي استاد فلسفه رو چه طور به تصوير مي كشه؟ بازيگرش،‌ سياوش شاملوئه. و گريمي شده كه تا حد ممكن به قيافه پدرش شبيه بشه. عصايي دستش گرفته،‌ درست به سبك احمد شاملو. در خانه اي زندگي مي كنه،‌ كه نماهايي كه از اون در فيلم موجوده،‌ درست شبيه به خانه شاملو و كتابخانه شاملوئه. طوري به عصا تكيه مي كنه،‌ درست مثل خودش و تير آخر: شعرهاي شاملو رو مي خونه! ( وچقدر هم بد مي خونه ) اينكه استاد فلسفه چرا بايد شعر نو بخونه رو بذاريم كنار،‌ از اين بيشتر نمي تونست شبيه سازي كنه كيميايي ! و همه اينها براي چي؟ كه دختري عاشقش بشه و در نهايت توي خونه اش،‌ كشته بشه استاد! من نمي دونم،‌ اگر نمي تونيم يا نمي خوايم در مورد هنرمندهامون چيزي بسازيم،‌ يا حرفي بزنيم،‌ اين ديگه چه نوعشه؟ الگوبرداري از يك آدم،‌ براي چي؟ من چيزي جز تمسخري كه بوي اهانت مي داد در اون صحنه ها نديدم ...

- فيلم اشك سرما واقعا فيلم خوبيه. عزيز الله حميد نژاد عالي ساخته. من قبلا ازش فيلمي نديدم،‌ شايد اولين كارش باشه. و مي تونم بگم جزء‌ بهترين كارهايي بود كه اين اواخر ديدم،‌ امسال. موضوع بكري داشت كه توي سينماي بعد از انقلاب تا بحال كار نشده بود،‌ با اينكه موضوع جذاب و قابل پرداختيه. موضوع درگيريهاي كردها با نيروهاي دولت مركزي. موضوع خيلي ظريف كه واقعا پرداختن بهش،‌ بدون جانبداري و در حد تعادل كار مشكليه و كارگردان از عهده اش خيلي خوب برآمده. كار هنرپيشه ها خوب بود،‌ بخصوص كار گلشيفته فراهاني كه واقعا خوب بازي كرده . طبيعت دست نخورده اجازه داده كه فيلم تصاوير واقعا بي نظيري داشته باشه. در نهايت پرداخت داستان خيلي خوب از كار دراومده. برخلاف فيلمهايي كه اخيرا در همون موقعيت مرزي ساخته شدن،‌ و از خط داستاني قوي اي برخوردار نيستند،‌ در عين حال به نوعي نوحه خواني بيشتر شبيه اند ( و شايد تعبير جشنواره اي،‌تعبير غلطي نباشه در موردشون،‌ فيلمهايي مثل فيلمهاي قبادي) اين فيلم بدون ناله و وامصيبتا،‌ با يك خط داستاني قوي،‌ موضوع رو خوب پرورده.
حالا مساله اينه،‌ وقتي چنين استعدادهايي وجود دارن،‌ ديگه چرا بايد امثال كيميايي هنوز مستمر و مداوم در عرصه فيلم سازي حضور داشته باشن؟ حضوري كه انگار خدشه بردار نيست،‌ هرچقدر هم منفي باشه...
ميون دو مشغوليت پر رنگ،‌ فرصتي كوتاه پيدا كردم براي نوشتن . البته اعتراف مي كنم كه اگه نوشتن اينجا،‌ جز دغدغه هاي اصلي ترم بود،‌ حتما در حين اين مشغوليت ها هم وقت براي چند خط نوشتن بود... فكر مي كنم از وقتي فهميدم كه توجهات شديد و عجيبي به نوشته هام ميشه از بعضي جهات،‌ يك دفعه يه چيزي جلوم رو گرفت... ديگه آزاد نبودم توي نوشتن و اينو دوست ندارم. مرتب بايد خودمو بازخوني مي كردم كه نكنه چيزي بنويسم ،‌ ناخودآگاه مخرب. و اينطوري شد كه نوشتنم‌ بالاخره كمتر و كمتر شد ... شايد اينم دوره اي داشته ... حتما اينم دوره اي داشته...