Thursday, January 29, 2004

اتفاق بسيار فرخنده ای بود ، اینکه بليت تاتر تيتوس آندرونيکوس به کارگردانی روبرتو چولی خودش اومد و افتاد توی دامنم (به بعضی از دوستان هم زنگ زدم که پيشنهاد کنم بيان ، ولی هيچ کدومتون در دسترس نبوديد) و بالاخره باعث شد برای اولين بار توی عمر جشنواره ها، يک تاتر از روبرتو چولی ببينم.

تيتوس آندرونيکوس اثر ويليام شکسپير است با موضوع درگيری رومی ها و گوتهاست و کشت و کشتار ميان آنها . در توضيح آمده: " اگر ايتالياييها "کمديا دل آرته" را بوجود نياورده بودند، تيتوس آندرونيکوس اولين اثر در اين نوع نمايش محسوب می شد."شکسپير در اين اثر خشونت و تلخی را با رگه هايی کميک ترکيب کرده و اثری قابل توجه ارائه کرده و روبرتو چولی از عهده کارگردانی اون به خوبی بر اومده.


و اما گفتنی های تاتر اينکه :
صحنه بسيار ساده ، اما کاملا کاربردی طراحی شده بود. نورپردازی و صدا بدون اينکه در مرکز توجه بيننده قرار بگيرن، خيلی خوب کار شده بودند.
موضوعی که برای من خيلی جالب بود، اين بود که روبرتو چولی در چند صحنه، (به تناسب فرم) از موسيقی سنتی ايرانی استفاده کرده بود.
موضوع جالب توجه ديگه اينکه ، در اين تاتر در چند نقش مختلف، زن به جای مرد و برعکس، مرد به جای زن نقش ايفا می کرد. مثلا تامورا (شهبانوی گوتها) مرد بود. به نظر من اين کار نشون می ده که اين آخرين مرزها هم برای يک هنر پيشه وجود نداره. هنرپيشه ، هر دو نقش رو در صورت لزوم می تونه بازی کنه.
حتی در اين تاتر اندام و هيکل هنرپيشه ها، نقش تعيين کننده ای در انتخاب جايگاه اونها نداشتند. مثلا تيتوس سردار رمی، يک زن نسبتا ريز نقش بود. در عوض نقش تامورا، مردی بلند قد و قوی هيکل بازی می کرد.
ولی عجب هنرپيشه های قوی ای دارن. واقعا عالی بازی کردن بيشترشون.
شخصيت خادم روميها ، که تاتر با حضور اون در صحنه آغاز می شه، نقش بسيار جالب و کليدی ای در نمايش داره. به نظر مياد، اين همون نقطه ايه که شکسپير سعی می کنه از انسانيت صحبت کنه.
یکي از قشنگترين بخشهای نمايش، صحنه ايه که تيتوس در نقش آشپز، با غذايی که از گوشت پسرهای تامورا درست کرده، از تامورا و قيصر پذيرايی می کنه.

همين !
حافظ برام از شيراز يک فال فرستاده. و عجب فالی...

دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشيم
سخن اهل دلست اين و بجان می نوشيم
نيست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده بمی بفروشيم
خوش هوايیست فرح بخش خدايا بفرست
نازنينی که برويش می گلگون نوشيم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست
چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم
گل بجوش آمد و از می نزديمش آبی
لاجرم زاتش حرمان و هوس می جوشيم
می کشيم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشيم
حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانيم که د ر موسم گل خاموشيم

و شاهدش:
ما شبی دست بر آريم و دعایی بکنيم
غم هجران ترا چاره ز جايی بکنيم
...

Wednesday, January 28, 2004

-=- من از داتک متنفرم

-=- دکتر سروش در ياس نو مقاله ای نوشته ( شنبه و يک شنبه همين هفته ) و به مبحث انتخابات پرداخته. مقاله خيلی خيلی خوندنيه ایه. حيفه از دستش بدين ...

-=- مقاله های بهنود رو دنبال می کنين اين روزها؟ هم مقاله ها جالبن و هم از اون جالب تر، کامنت های زيرشون ...

-=- نوشته بلند ابراهيم نبوی رو توی وبلاگ هماد ديدم و خوشم اومد از خوندنش

-=- هيچ وقت از شخصيت مهران مديری خوشم نمی اومد، اگر چه واقعا بعضی تواناييهاش در کارگردانی و مديريت غير قابل انکاره . نمی دونم همه اين چيزها فقط به خاطر پوله؟ نکته جالب اينه که اولين باره بعد از مدتها، راستی ها ی افراطی در رسانه ملی يک کاری می کنن، و کسانی با خوشحالی و تشويق به اون کار نگاه می کنن، که درست بايد نقطه مقابل راستی ها باشن. ائتلاف نا گفته و نا نوشته جالبيه.
(برنامه جمعه شب نقطه چين، جدا زننده بود)

-=- به سايت شورای نگهبان سر زدين؟ شايد براتون مقاله ها، تحليل ها و مطالبی که نقل شده جالب باشه، ضمنا يک ستاد خبر داره که نظراتتون رو دريافت کنه !

-=- امشب شب خيلی خوبی بود، از بانی اين شب خوب، بازم ممنوونم ...

Friday, January 23, 2004

واقعا نمی دونم اين چه وضع کانکشنه، داتک، بلاگر رو بسته ... منم نوشته هام روی دستم باد کرد!
هومن رفت. باهاش خداحافظی کردم همين الانا... يه جورايي احساس می کنم دل کنده از زندگی تو ايران. اصلا از ايران دل کنده ... احساس می کنم همه وابستگی هاش رو تک تک بريده و رفته ... دلم گرفت کلی امشب.
امروز يه عالمه پازل ساختم . از مجموعه کلمنتونی بازم همين تابلو رو. من واقعا دوست دارم اين کار رو ، وقتی پازل درست می کنم، با تمرکز به دغدغه هام فکر می کنم... پازل درست کردن يه جور آرامش خوبی برام داره ...
و اما چه خبر در زندگی؟
اول اينکه اينو بهش می گن دلچه ويتا! نه زندگی خالی!

دوم (حتی با و جود اينکه) علی هم رفت، و رفت که رفت که رفت ... و دلمون گرفت کلی .
من علی رو خيلی کم می ديدم، با اين وجود امشب يک دفعه رفنتش رو احساس کردم، حس کردم يک آدم پر شور و انرژی، يک دوست گرم و شاد، وقتی بره، رفتنش و نبودنش حتی اگه تناوب ديدارها و گفتگوهامون خيلی کم بوده باشه، محسوسه کاملا.دلم براش تنگ میشه...

سوم قبل از رفتنش هم متلکی به ما گفت، با همدستی نادر البته ... که بله، رفتين توی خبر و حالا يک کاری کردين ، فکر کردين چه خبره و ...

چهارم اينکه جشن آخر بخش فرهنگی سفارت اتريش هم خيلی جشن خوبی بود و انصافا بعضی نوازنده ها واقعا متبحر بودند، مخصوصا در نيمه دومش، و کلا شب خوبی بود.
و در حاشيه چهارم اينکه پيام رو ديدم اونجا و خوشحال شدم از ديدن مجددش، بعد از سالها.

پنجم اينکه کتاب فرهنگ زبان مخفی رو که يک ماه پيش خونه نادر اينا ديده بودم گرفتم و خوندم :
پنجم الف - کار منشاء و چارچوب پژوهشی داره و از اين لحاظ به نظر من قابل تقديره،
پنجم ب - نمی دونم نشر اين کتاب تا چه حد کار درستی بوده ، آيا اصولا هر کار تحقيقاتی در اين حد می تونه چاپ بشه؟ چيزی که مسلمه چاپ اين کتاب به نشر اصطلاحاتش در جامعه کمک می کنه، بی ترديد. اصطلاحاتی که شخصا خيلی هاش رو نشنيده بودم.
پنجم پ - اما متاسفانه به نظر می رسه اين کتاب، جزء کتابهای بسيار پر فروش خواهد بود.

راستی نادر، تو می دونستی گلوکليش گلوکليش يعنی خوشبخت، خوشبخت، نه؟
شنيده ها

گروه اول : در اين دسته بحث ها که بيش از همه متداول هست و شنيدنشون آروم آروم عادی و روزمره شده، اينطور مطرح می شه که ما اصلا اعتقادی به اين حاکمان و اين حکومت نداريم و بی اعتقادی خودمون رو بايد با رای ندادن نشون بديم. چون رای دادن يعنی قبول و التزام چارچوب اصلی حکومت،
(حرفهايی مثل: "همه چيز طبق برنامه است، اينا با مردم بازی می کنن، تا کی بايد به برنامه از قبل تعيين شده شون تن بديم، يه جايي بايد بگيم ما اصلا اين حکومت رو نمی خوايم، اينا هم سوپاپ اطمينان بودن، همه از خودشونن، بالاخره بايد يه جايی جامعه همراهی شون نکنه تا معلوم بشه مقبوليت ندارن، با اين رويه کار جامعه و حکومت درست نمی شه و ... )

گروه دوم : گروه دوم ، دسته ای هستند که به انتقاد کارکرد و روند فعاليت اصلاح طلبان می پردازند و از اين نقد ها به اينجا می رسن که تحولات ايجاد شده (اگر اين دسته اصولا به ايجاد تحول معتقد باشند)، مطابق انتظارشون نبوده،
(حرفهايی مثل : " اشاره به فرصت سوزيهای رييس جمهور ، و يا اشاره به مفاسد مالی شنيده شده، و يا جديد تر، چرا الان تحصن کردن، اين همه و در مورد اين همه کارشکنی ها می تونستن اعتراض کنن، اينا فقط سنگ خودشون رو به سينه می زنن و .. و ...)

گروه سوم: پيش بينی مثبت در زمينه حکومت يکدست راستی، آينده حکومت راستی رو می بينن، آينده ای که تقريبا همگی معتقد هستند در اون،راه رفته قابل بازگشت نيست، آزادی رو نمی شه گرفت، اختناق نمی شه ايجاد کرد و آگاهی رو نمی شه پس گرفت ... در اين گروه، بعضی ها تکصدايی شدن حکومت رو باعث پيش رفتن کار می دونن، بعضی ها پيش بينی آزادی (ظاهری) بيشتر ، رابطه بلافاصله با آمريکا و ... رو می کنن و ...)

مخلوطی از اين چند دسته حرف، پشت سر هم، توجيه رای ندادن در انتخابات مجلسه. البته در سطح عامه.

من سطح ديگه ای از برداشت و گفتگو رو قائل هستم که در اون سطح هم در زمينه انتخابات ترديد وجود داره. و اين ترديد رو بيش از هر چيز رد صلاحيت های اخير (که مثلا بازارگرمی انتخابات می خوانندش!) ايجاد کرده.
مسلما هر سه دسته بحث بالا قابل نقد و پاسخگويی هستند، ولی نگاه من اينجا، نگاه ريشه يابيه.جناب بهنود نوشتن که متعجب هستند از اينکه هر چه موتلفه وعده داده بود، درست در آمد. ريشه هر کدوم از عقايد بوجود اومده رو در کجا می بينيد؟ استراتژيست های قوی و برنامه ريزان کارآمدی به کار گرفته شدند تا ...

Friday, January 16, 2004

اگر از امتحان ميتل اشتوفه زوای (که اصلا بلد نيستم و مثلا بيدار موندم که اونو بخونم بگذريم) بقيه زندگی خيلی خوبه. يه پوستر خيلی خيلی بزرگ از تابلويي که همين الان روی صفحه می بينين، يعنی کيس کليمت رو از هومن سوقاتی گرفتم ... هيچ سوقاتی ای نمی تونست اينقدر خوشحالم کنه ... ضمنا از ديدنش دلم باز شد کلی، ولی فکر دوباره رفتنش و رفتنش برای هميشه، ناراحتم می کنه ... آدم باسرمايه های زندگيش زنده است. از اين ميون آدمها مهمترين سرمايه آدم به نظر من دوست و فاميل هستند... مثل برادر هميشه می تونستم روی هومن حساب کنم، اما کند و رفت. می گم کند، چون ديگه هيچ چيز هيچ وقت مثل قبل نمی شه ... چون اين تفريحی به ايران سر زدن های چند سال يک بار، هيچ جوری جای خالی دوست و برادری رو که رفت برای من پر نمی کنه .
اما بگذريم. اومدنش خيلی خوب بود، واقعا شيرين بود و کلی خوش گذشت ...

ديگه چی؟ آها ... هفته پيش ايسنا کار ما رو معرفی کرد. و خوب، توی چند تا روزنامه هم کارمون چاپ شد. اما احتمالا به زودی سايت خودمون رو خواهيم داشت و در مورد کارمون مفصل تر اونجا خواهم نوشت. فعلا اين لينک ايسنا رو ببينين

به همين دليل، می خوام راجع به خوبهاش هم بنويسم، اگرچه مطمئنا دائمی نيست ...

در حاشيه کنسرت شجريان ، اجرا به نفع زلزله زدگان بم:

* عجب کنسرتی بود، واقعا عالی بود...
* از صدای بی نظير شجريان و مهارت بی حد نوازندگانش که بگذريم (عليزاده و کلهر) بايد بگم نسبت به کنسرت های سنتی که توی سالهای اخير گهگاهی رفتم، اجرا و خدمات کيفيت بالاتری داشتند،جزء مرتب ترين کنسرت ها بود. صدابرداری، فيلمبرداری، پخش مدار بسته روی منيتور های سالن ، نورپردازی، طراحی صحنه و ... همه نسبت به بقيه کنسرت ها خوب کار شده بود.

* با اينکه قبلا صدای همايون شجريان رو شنيده بودم ،بازم اولين باری که توی کنسرت شروع کرد به خوندن شوکه شدم. مونيتور نشون می داد که همايون شجريان همراهی می کنه، صدا اما صدای محمد رضا شجريان بود... گم در صدای پدر ! درسته، واقعا به پحتگی و وسعت صدای شجريان نيست صدای پسرش، ولی خيلی خوب امشب قابليت های صداش رو نشون داد...
* عليزاده و کلهر طبق معمول ، خيلی عالی کار کردند؛ شنيدن و ديدن هم نوازيشون واقعا لذت بخشه،
* دوربين های مداربسته، توی تماشاچی ها روی صورت آشناها زوم می کردند که از اون ميون از همه جالب تر ، سايه بود. فکر نمی کردم ايران باشه و از ديدنش تعجب کردم ...بخشی از شعر اجرای امشب از سايه بود.
* سالن مملو از آدم بود، ولی نظمی وجود داشت که باعث می شد شلوغی ناراحت کننده نباشه ...سالن 5000 نفره و بسيار بزرگه. بخشی که رو به پشت صحنه داشت بسته شده بود و بنابراين چيزی نزديک به 4000 نفر جای تماشاچی وجود داشت که پر شده بود. دم در سالن ازدحام بود و پليس حاضر بود تا جمعيت رو راهنمايي کنه...
* من از سالن وزرات کشور اصلا خوشم نمياد، آخه آدم با اين عظمت سالن طراحی کنه و بسازه، به اين زشتی؟ داخل سالن اصلا قشنگ نيست، طراحی داخلی واقعا ضعيفی داره. ورودی ها و خروجی ها متناسب با تعداد آدمها طراحی نشدن. سيستم صوتی نداره سالن، برای سالن به اين بزرگی مجبور شده بودند سيستمهای صوتی به چه عظمتی به صورت موقت حمل کنن وبيارن توی سالن. خارج ساختمان هيچ فکری برای عبور و مرور نشده، حتی ساعت 1 شب که هيچ کس از خيابان فاطمی عبور نمی کنه ، می تونست اونجا ترافيک ايجاد بشه، چه برسه به سر شب. مشکل ترافيک و پارکينگ برای اين سالن مشکل بزرگیه

* محمد رضا شجريان جوانتر شده بود... لبته به لطايف الحيلی ...
*ميانگين سن تماشاچی ها از کنسرتهايي که اخيرا رفته بودم بالاتر بود، ولی از اونچه که انتظار داشتم پايين تر بود. راستش فکر نمی کردم هنوز اينقدر جوون علاقمند به موسيقی سنتی داشته باشيم... البته خداييش از نسل سوم ما خبری نبود، يعنی از بچه های دبيرستانی يا اوايل دانشگاه ... اما سالن طور خوبی بود، همه خيلی با فرهنگ بودن نمی دونم چرا! و البته خيلی هم علاقمند
* راستی! اصلا يادم رفت بگم برنامه چي یود! بخش اول دستگاه نوا و کردبيات بود ، تصنيف دل ديوانه، تصنيف بی همگان، و آواز کرد بيات و ... بخش دوم دستگاه راست پنجگاه بود با تصنيف های سمن بويان و فرياد و بوسه های باران و ...در نهايت به عنوان بيز مرغ سحر رو خوندن، و چه خوندنی ، و مردم همراهی کردن

* جای دوستانی که نتونستن بيان ، مخصوصا آلما خانوم واقعا خالی بود ...
آلما و آوينه از وبلاگم خوششون نمیاد، به نظرشون تلخ و منفی میاد نوشته های من ...خودم که فکر می کنم، می بينم علتش اينه که من فقط وقتايی توی وبلاگم می نويسم، که شاد و سرحال نيستم! وقتايي که شوق زندگی ندارم .. شايدم حق با اوناست ...