Monday, July 31, 2006

راستش می خواستم با یه جور شرمندگی پست قبلی رو پاک کنم و به جاش یه چیز دیگه بنویسم. ولی گذاشتم بمونه. شاید برای اینکه تناقض دنیاها که همیشه اذیتم می کنه تثبیت بشه اینجا... چطور ممکنه جوون دانشجوی مردم در اثر اعتصاب غذا تموم کرده باشه ... باید باور کنم... باید باور کنم ... باید باور کنم... مثل همه چیزهایی که باورشون سخت بود...

Monday, July 24, 2006

یک دفعه از خواب بیدار میشم. دیر شده. ساعت ده قرار فیلمها رو برگردونم و ساعت یازده با استادم قرار دارم. دیر شده. ساعت رو به سختی با چشمهای نیم بسته نگاه می کنم. چقدر سخت می تونم ساعت رو بخونم. چند دقیقه به ده؟! باید بلند بشم. لباسهام کجاست. دیروز روی صندلی گذاشتمشان. بلوز آستین کوتاه سبز و شلوار روشن. کجاست لباسهام. صندلی چقدر دوره. چقدر سخت میشه چیزی رو پیدا کرد اینجا.
مامان ، من داره دیرم میشه. باید زود برم. دیرم شده خیلی.
لباسهام کو... ای! چرا من این شکلی شدم، چرا صورتم مثل مردها ریش درآورده. باید زود بجنبم. با این قیافه که نمیشه رفت بیرون. چطور میشه کلک این موها رو کند. کی اینطور شد.دیشب که اینطور نبود. دیرم شده ، ولش کن، باید برم. باید بدوم. ای!این موجود قهوه ای دراز از کجا سر درآورده توی خونه ما.
شبیه میمونه. با یک دم دراز. چقدر بدنش نرمه . همش از این طرف می افته به اون طرف. نمی ذاره رد بشم. ولم نمی کنه برم. هی می پیچه به پام و جلوم رو می گیره. این دیگه چیه. از برادرم کمک می خوام. این کی اومد توی خونه ما. انگار این مدتی که خونه نبودم اتفاقاتی افتاده اینجا. قهوه ای گنده شرش کنده نمیشه. اعصابم رو خرد کرده . داره دیرم میشه. ساعت رو نگاه می کنم. ساعت دو شده. مامان ساعت چنده؟ ساعت من دوئه. ساعت ده دقیقه به دوئه؟ اگر بدوی می رسی. ساعت دو قرار داشتی، نه؟ باید بدوم. وارد دانشگاه میشم. این سالن چرا این شکلی شده. این دستگاه گنده دراز چیه که همه چیز رو با فشار هوا می فرسته بالا سمت سقف؟ چرا همه چیز سیاله توی این اتاق. چرا هیچی سر جاش نیست.من عجله دارم. اوه نمی تونم خودم رو نگه دارم روی زمین. می رم نزدیک سقف. یاد قدرت استثناییم می افتم. سعی میکنم اون بالا خودم رو کنترل کنم و پرواز کنم. من باید برم. فرود میام توی یک کریدور. باید بدوم. فیلمها رو باید پس بدم. سلام خانوم. ای چرا این خانوم فارسی حرف میزنه. چرا انگلیسی حرف نمی زنه. شاید انگلیسی حرف می زنه من فکر می کنم فارسیه. خواهرم اینجا چه کار می کنه. مگه همراه من اومد؟ اومده که تنها نباشم انگار. فیلمها رو آوردم. خانومه میگه اوووووووووووه، این که خیلی دیره. ساعت دوئه؟ ولی من که قرار بود ساعت ده اینجا باشم! استادم چی شد پس؟ ساعت یازده بود قرارم؟ کی ساعت دو شد؟ خانومه میگه ساعتی هشتاد پی برای هر فیلم. چهار ساعت، چهار فیلم... میشه هشت پوند و شونزده پی ؟ یا بیشتر؟ بهش میگم ساری، آی جاست فورگات تو... من چرا انگلیسی حرف زدم؟ این که فارسی حرف زده بود. خانومه میگه سخته، میگه فکر نمی کنه بتونه کاری بکنه، باید صبر کنم ببینه... یه لیست میخواد. گیجم. خواهرم براش میاره. استادم چی شد پس. قرار بود بره مسافرت. خیلی بد شد... حالا چه کار کنم ... اعصابم خرده. ...
از خواب می پرم. با عجله ساعتم رو نگاه می کنم. این بار می تونم بخونمش. نه صبحه. باید بلند بشم. ساعت ده باید فیلمها رو پس بدم و ساعت یازده با استادم قرار دارم...

Sunday, July 23, 2006

...
راست راستش بیشتر از هر چیز، جنگ توی ذهنمه و گنجی. که اتفاقا نمی خوام در موردشون الان بنویسم.
فقط اینکه: باورم نمیشه که بیشتر مردم اسرائیل موافق این جنگ باشن. ولی رسانه ها اینطور شهادت می دن متاسفانه.
بالای نود درصد مردم اسرائیل از دولتشون می خوان که پیش بره (متاسفانه نتونستم منبع این حرفم رو دوباره پیدا کنم و لینک بدم). شما باورتون میشه؟
این درسته که رسانه غالب در انگلستان شاید زیاد قابل اطمینان نباشه در این مورد، ولی بدون استثنا در تمام مصاحبه هایی که پخش می کنه عامه مردم از حرکت دولت طرفداری می کنن و حتی منتقد حرکت دولت نیستن که بخاطر گروگان گرفتن یک نفر این جنگ رو راه انداخته. (بگذریم که اصلا در شروع این تشنج هم تردید هست که آیا از گروگان گیری شروع شده یا ... )؛
شهر خدا
اتفاقی بود که City of God رو از Fernando Meirelles درست یکی دو روز بعد از Goodfellas اسکورسیزی دیدم. شهر خدا کپی برزیلی ای بود از نسخه آمریکایی فیلم بعد از دوازده سال که در سایت پایگاه اینترنتی فیلم امتیاز 8.8 از 10 رو گرفته، اونم با چهل و هفت هزار رای. اونهایی که گاهی این سایت رو چک می کنن می دونن این امتیاز خیلی عجیبیه.اونقدر که منو مجبور کرد برم بگیرمش و ببینمش! ولی حدس من اینه که این امتیاز رو دوستان بریزیلی ما برای این فیلم جور کردن ! (آخه می دونین، برزیلی ها در این زمینه ها از ایرانی ها اصلا کم نمیارن، ایرانی هایی که علی کریمی رو در سایت اینترنتی بهترین بازیکن جام جهانی!!! معرفی کردن) در اینکه شهر خدا فیلم خوش ساختی بود هیچ شکی نیست، اما تقریبا بی اغراق همه چیزش رو از فیلم اسکورسیزی گرفته بود. از تم فیلم گرفته تا نریشین و ...

Saturday, July 08, 2006

ایتالیا
درسته که من ایتالیایی ها رو خیلی دوست دارم؛ درسته که اصلا از حرکاتشون، ادا اطوارهاشون، تیپشون؛ زبان بی نظیرشون؛ و ... خیلی خوشم میاد، ولی هیچ کدوم از اینها تاثیری روی این نظرم نداشته :
" واقعا قشنگ تر از بازی ایتالیا توی مسابقه آلمان-ایتالیا ، هیچ بازی ای توی این جام وجود نداشته"
واقعا لذت بردم از بازیشون و با اینکه تا لحظه آخر وقت اضافه ما رو نگران نگه داشتن، ولی بالاخره با نه یکی، اونم دو تا گل عالی مسابقه رو بردن که خیلی چسبید. با اینکه زیدان هم خیلی آقاست و دوستش داریم، ولی من طرفدار ایتالیا هستم شدیدا.
در مورد پرتغال من تیمشون رو دوست ندارم. از اون همه دایو و تقلب ( اگر چه داورخوب بود و توجهی هم نکرد،) اصلا خوشم نیومد. توی آنالیز بازی بی بی سی، از زاویه های مختلف مرتب نشون داد دایوها رو؛ خنده دار بود واقعا... راستش اگه قبلا شک داشتم الان دیگه مطمئن شدم که اخراج رونی هم زیر سر رونالدو بوده ... اگرچه خیلی قشنگ بازی می کنه این بازیکن، ولی بخاطر این اخلاقش بدم میاد ازش. در مورد فیل بزرگ هم المیرا راست میگه. بیشتر استاد جنگ روانی بود توی این جام، تا چیز دیگه ای
حالا من که نه از آلمان خوشم میاد و نه از پرتغال، پس طرف کی رو بگیرم توی سوم-چهارمی؟
یک خاطره بامزه
این نوشته لیلی خانوم پورزند رو بخونین حتما، کلی می خندید ، بامزه است خیلی

Tuesday, July 04, 2006

استخوان خوک و دستهای جذامی
"استخوان خوک و دست های جذامی" مصطفی مستور رو خوندم. راستش بعد از خوندن " روی ماه خداوند را ببوس" این بشر، عهد کرده بودم که دیگه چیزی ازش نخونم هیچ وقت.
این رمانش یه جایزه ادبی گرفته به اسم جازه ادبی اصفهان. نمی شناسم این جایزه رو، شما می شناسین؟ بهر حال از ایران رسید و خوندمش. بد نبود. بشر داره پیشرفت می کنه. سعی کرده برشهایی از زندگی آدمهای مختلف رو نقل کنه و اون وقت این آدمها رو یه جوری به هم ربط بده، توی یک آپارتمان زندگی می کنن مثلا، گاهی از یک آسانسور استفاده می کنن، یا خبر کسی توی روزنامه کس دیگه ایه، یا توی آرایشگاه به هم بر خورن و الی آخر… تا اینجا ایده اش خوبه و کشش هم داره رمانش. ضمنا اینم اضافه کنم که خیلی کتاب تصویریه. هیچ بعید نیست یکی از کارگردانهامون دلش بخواد فیلمش کنه… می تونه پلات جالبی بشه.
اما حالا نقدم رو هم اضافه کنم، اگه این کتاب فیلم بشه میشه نسخه یک کم بهتر و جالب تر از فیلمی مثل "شهر زیبا" اصغر فرهادی که یکی از فیلمهای بد و ضعیفی بود که اخیرا دیدم… اگرچه مستور سعی کرده پلات رمانش جذاب باشه، اما نگاهش هنوز همونه. همه چیز خیلی غلیظه. برشهایی که از زندگی روزمره آدمها برداشته، همه پر از بدبختی و جرم و جنایتن … خوبیش اینه که خودش کتاب رو با یک خطابه از همون اول شروع کرده که خواننده تکلیف خودش رو می دونه با این کتاب تا آخر.
و من چقدر نگاه خاکستری مدرن رو به سیاه و سفید ترجیح میدم همیشه…

جام جهانی
عجب گیری کردیم ها. این جام جهانی من توی هر بازی طرفدار هر کی بودم تیم مقابلش برد!! بازی های ایران که دیگه گفتن نداره… دلم می خواست آرژانتین آلمان رو ببره، ولی … دلم می خواست انگلستان پرتغال رو ببره، ولی… (خیلی هم از رونالدوشون بدم اومده) دلم می خواست برزیل فرانسه رو ببره، ولی … ( البته این یکی رو فرانسوی ها، یا واضح تر بگم زیدان، حقش بود واقعا)
بهر حال از همین جا اعلام می کنم که من طرفدار آلمان هستم و پرتغال! باشد که با این ترفند ایتالیا و فرانسه برن بالا !!!

Dancer in the dark, Breaking the Waves
فون تریه رو با داگ ویل شروع کردم. بعد دیگه هر چی به دستم می رسید ازش می دیدم. رقصنده در تاریکیش همون جور که المیرا میگه فیلم خوبیه. راستش کمتر فیلم موزیکالی رو اینقدر پسندیدم ... یک تراژدی تمام عیار. صحنه های کارخونه بخصوص عالیه. حالا چرا اون بالا اسم شکستن امواج رو هم اضافه کردم؟ چون اون فیلم رو پشت سر این فیلم دیدم و از اون –حتی بیشتر – خوشم اومد. فیلم بی نظیری بود به نظرم... باورم نمیشد کسی بتونه همچین پلاتی رو اینقدر عالی دربیاره.(دختر خوب و معصوم اسکاتلندی که فقط بخاطر اینکه خیلی خوبه تبدیل میشه به یک فاحشه آخر فیلم...) ولی فون تریه است دیگه، کاریش نمیشه کرد.

اینم موضوع جالبیه که آدم با نگاه یک کارگردان مشکل داشته باشه، ولی همیشه از فیلمهاش لذت وافری ببره... نیست؟