Tuesday, March 28, 2006

امروز یک گل بنفشه رو توی باغچه خونه مون کاشتم...

Sunday, March 26, 2006

چند بار نوشتم و پاک کردم... دوباره نوشتن سخته برام... اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم... اصلا نمی دونم که می شه دوباره برگشت به دنیای قبلی یا نه...
وبلاگ همه دوستانم رو دنبال می کنم... بعضی وقتها به تک تکشون سر می زنم... و بعد ناگهان احساس می کنم که کنده شدم. دلم می خواد برگردم به زندگی ای که جریان داره... به قبل از مهاجرت... از صفحه های وبلاگ های همه تون زندگی تراوش می کنه .
ماجراهای آقای ب که طبق معمول خوندنی هستند همیشه...، هرمس مارانا و بانوو جوجوشون، و پدربزرگ البته، آقای الف و خانوم شین و سینا شون، همه جا پر از زندگیه، المیرا که پر از پاتیناژه و فیلم، و علی رو واقعا نمی دونم چطور وقت می کنه بنویسه!و خانوم شین(آقای ب) رو وبلاگش رو زیر و رو کردم. نمی دونم چرا قبلا نخونده بودمش. حیف. عالی بود
اما
زندگیم خیلی عوض شده... از همه نظر. هنوز نمی دونم چطور می تونم بدوزمش به زندگی قبلیم و چطور می تونم برگردم به وبلاگم... سخته برام. با اینکه من همون آدمم ولی. فقط با تجربه های متفاوت.
شاید بخاطر اینه که حس می کنه یک دوره گذاره و نوشتن راجع به هر تک تجربه ای، برام مشکله. شاید بخاطر اینه که اصلا جا نیافتادم...

سال نوتون مبارک...