Wednesday, February 13, 2008

دو سه هفته گذشته رو دوباره مشغول اسباب کشی بودم... رفتیم به خونه جدیدمون...؛ خونه مشترک و جدیدمون رو دوست دارم و تازه یواش یواش داره روبراه میشه و شکل خونه میشه کم کمک؛ ولی از اسباب کشی خیلی بدم میاد؛ از وقتی اومدم انگلیس این سومین باره که دارم خونه عوض می کنم؛ اونم من که توی بیست و چند سال زندگی توی ایران فقط یک بار اسباب کشی به چشمم دیدم! نمی دونم این خصوصیت خانمهاست بیشتر یا نه؛ ولی خونه عوض کردن آرامش ذهنی و فکری منو به هم می زنه... یه جور همه چیزش خلاف جریان ثباتیه که جز اولین و پایه ای ترین خواسته های منه الان...؛

Sunday, February 10, 2008

باورم نمیشه پست قبلی این بوده و حالا باز عزیزی رو از دست دادیم... ؛
از ته دل برای همه نزدیکترینهاش آرزوی صبر و آرامش دارم؛ بخصوص مادرش