خستگی روی تنم موند... خستگی اون همه کار و کار و کار... واقعا درسته، نظر همه کسانی که می گن نمی شه توی ايران قدم از قدم برداشت. امروز ما سميناری داشتيم در مورد پروژه مون. يه نوع پری- ژوژمان!اگه البته همچين اصطلاحی وجود داشته باشه. با حضور فعال جمعی از اساتيد شاخص دانشگاه. باورتون مي شه که آدم در مورد يک موضوع کاملا نو و خيلی تخصصی صحبت کنه، بعد يک دفعه سوالاتی ازش بکنن، در حيطه کل جامعه بشری؟ يا مثلا در مورد حس درونی ازش بپرسن؟
نمی دونم نکات مثبتی هم داشت اين جلسه يا نه. بالاخره می گن رويکرد معماری پايدار، رويکرد هزاره سومه. تقدير هم شد کلی از کار. ولی دردش اينجاست که ارزش يک کار نو و کاملا تخصصی رو کسی نمی دونه اينجا. اصلا هيچ قدمی که واقعا عملی و پاسخگو باشه انگار در حيطه تحقيق برداشته نمی شه و در نتيجه اگر هم کسی بخواد قدمی برداره، ارزشی براش قائل نيستن... من هميشه فکر می کردم که آدم کار رو برای خودش و برای هدفش انجام میده. الان هم به اين موضوع معتقدم. ولی وقتی پاهام روی زمينه و می خوام قدم مثبتی برای همين کشور و توی همين کشور بردارم، اونقدر اين موضوع ارزش ها و بسته بودن راه توی ذوق می زنه که ...
به نظرم پراکنده نويسی کردم... از خستگیه. جدی نگيريد
راستی، يک فيلم خيلی آمريکايي ديدم... از اونها که آمريکايي بودنشون خيلی توی ذوق می زنه. در عين حال ديدنش برام جالب بود . پيشنهاد بی شرمانه. بعضی چيزا واقعا جالبه توی فيلم. من نمی فهمم، آدمها چطور می تونن در اون سطح از بی ريشگی، اون همه ادعا داشته باشن (اشاره به آخرهای فيلم!)
البته من از ريتينگش(5از 10) تعجب کردم، به نظرم می اومد عام پسند تر از اين حرفها باشه ...
Saturday, November 01, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment