Monday, April 29, 2002

سلام،
من يک نمايش عروسکی ديدم به اسم " تنهاترين زيبای مرده ". مژگان منو برد. راستش رو بخواين تا قبل از اين اصلا نمی دونستم نمايش عروسکی چی هست! بخاطر همين هم رفتم! فکر می کردم که الان يک سکو می بينم که از پشتش چند تا عروسک گردون عروسک ها رو می گردونن! راستش رو بخواين فکر نمی کردم چيز جالبی باشه نمايش عروسکی... ولی وقتی يک دانشجوی تاتر به آدم بگه کار خوبيه، خوب آدم وسوسه ميشه ببينه اصلا نمايش عروسکی چيه... بهر حال من ديدم و فهميدم!
خيلی جالب بود. با نور و رنگ خيلی خوب کار کرده بودند. نمايشنامه هم بد نبود. که البته کار فيلچر بود. (متاسفم، خط روی خط افتاده) چقدر اسم نمايشنامه بيشتر بهش می اومد. ضمنا کارگردان راديويی ش هم ژاله علو بوده. اگه کسی حوصله و قت داره، توی تالار هنر اجرا می شه.

بعد از تاتر، يه اتفاق عجيب برام افتاد! گم شدم! توی تاريکی ساعت 9 شب توی خيابون ها راه می رفتم و هر چی می رفتم ماشين رو پيدا نمی کردم... نمی تونستم بفهمم خيابونی که توش پارک کردم کجاست... (از کسی هم نمی تونستم کمک بگيرم ، چون اسم خيابون رو نمی دونستم!) حس عجيبی داره گم شدن. گاهی يه جور خلسه . مخصوصا وقتی آدمهای اطرافت هی يادت نيارن که توی تاريکی تنها توی خيابون چه کار می کنی... بهر حال وقتی ماشين غراضه ام رو ديدم کلی خوشحال شدم! اصلا از غراضگيش هم کيف کردم!!!

No comments: