Wednesday, April 24, 2002
امشب خونه ی مريم بودم. واقعا مهمونی خوبی بود. چون همه خيلی راحت بودن و البته يه جورايی يک دست. علاقه ام به زمان هايي که لازم نيست مغزم کار کنه و همه چيز خود به خود خوبه داره هر روز بيشتر ميشه. معنيش چيه؟ خيلی چيزها. اتفاقی که هميشه در مورد ديگران ازش متنفر بودم، الان در مورد خودم دوست داشتنيه ! به هر حال امشب من زندگی رو دوست داشتم ...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment