Thursday, April 25, 2002

به خاطر يادداشت های قبلی رسيدم به حرف ازدواج. چرا حل شده...

گفتم: من وابستگی رو خيلی دوست دارم. در ضمن عاشق مالکيت هستم. اصلا من يک آدم کاملا زمينی هستم. با اعتقادهای خاص. اين که من وابستگي و مالکيت رو دوست دارم چيز عجيبی نيست. همه دوست دارن. اما اينکه من اينو فهميدم و جرات کردم که بلند بگم، چيز جديديه. چرا همه دلشون می خواد جور ديگه ای وانمود کنن؟ من اسمش رو می ذارم وانمود. ولی مشکات نظرش اين نيست.
چرا خيلي آدما دلشون می خواد که وانمود کنن از وابستگی بدشون مياد؟ عاشق استقلال مطلق و رهايي و تنوع طلبی و آزادی از قيد هر مالکيتی هستند؟

No comments: