Friday, January 31, 2003

همنوايي شبانه ارکستر چوبها؛ نوشته رضا قاسمی؛ انتشارات ورجاوند
با اينکه از همان خطوط اول، کتاب يک نثر قوی را نويد می دهد، اما من تنها بعد از خواندن بخشی از کتاب، جذب آن شدم. و در انتها، در مورد کتاب، هم رای منتقدين مطبوعات شدم که جايزه بهترين رمان سال را به رضا قاسمی ، به خاطر هنوايي شبانه ارکستر چوبها داده اند.داستان، توصيف زندگی چند اجاره نشين ايرانی و فرانسوی در يک ساختمان قديمی در فرانسه است. توصيف قوی زندگی غربی، احساسات درونی شخصيت اصلی، و وقايع بيرونی به سبک جريان سيال ذهن، از خصوصيات کتاب است. توصيف او از دنيای درونی شخصيت نويسنده، قوی است:
" ولی من چه چيزم به آدميزاد رفته بود که رفاقتم رفته باشد؟ همان يک فقره بيماری " وقفه های زمانی " کافی بود تا، پس از چند دقيقه، هم من و هم مخاطبم را از هم بيزار کند. از اين گذشته، هيچ چيز برايم تازگی نداشت و چنان به بی تفاوتی رسيده بودم که اگر درمجلسی کسی با حرارت تمام می گفت الکساندر دومای پدر برادر بزرگ لکساندر دومای پسر است و خواهر زادهی رولاند دومای وزير امور خارجه و يا می گفت آلت تناسلی زن چيزی است مربع شکل، هيچ واکنشی نشان نمی دادم. چه اهميتی داشت؟ اشتباه مي کند؟ خوب بکند.تازه ، چرا بايد اشتباه او را من گوشزد بکنم؟ که به او و ديگران نشان بدهم بيشتر می فهمم؟ خوب اين چه چيز را عوض می کرد؟ مورد توجه واقع می شدم؟ توجه ديگران به چه درد من می خورد وقتی حتا... "
به نظر می رسد کتاب تنها بعد از مدتی می تواند خواننده را همراه متن کند. و اين به علت فصلهای سيال کتاب است که بر حسب زمان و موضوع به بخشهای مخلتف تقسيم شده اند. طول می کشد تا ترتيب و نظام فصلها را دريابيم. انگار نويسنده اصرار دارد مطلب را آرام آرام به خورد خواننده دهد. اما در عين سياليت، بخشها نظم خاصی را دنبال می کنند تا در انتها يک ماجرای کامل با کاراکتر هايش شکل بگيرند.

چرا فقط وقتی نويسنده زن است ، صحبت از نگاه زنانه می شود؟ چون بيشتر نويسندگان مردند؟ اين نگاه مردانه را ببينيد:
" تاريخچه اختراع زن مدرن ايرانی بی شباهت به تاريخچه ی اختراع اتومبيل نيست. با اين تفاوت که اتومبيل کالسکه ای بود که اول محتوايش عوض شده بود(يعنی اسب هايش را برداشته با جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب اين محتوا شده بود و زن مدرن ايرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد،که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بيخ پيدا کرده بود. اين طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه شخصی، از ذهنيت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکيبی ساخته بود که دامنه ای تغييراتش گاه، از چادر بود تا مينی ژوپ. می خواست در همه تصميم ها شريک باشد، اما همه ی مسئوليت ها را از مردش می خواست. می خواست شخصيتش در نظر ديگران جلوه کند، نه جنسيتش اما با جاذبه های زنانه اش به ميدان می آمد. مينی ژوپ می پوشيد تا پاهايش را به نمايش بگذارد، اما اگر کسی به او چيزی می گفت، از بی چشم و رويي مردم شکايت می کرد. طالب شرکت پاياپای مرد در امور خانه بود، اما در همان حال مردی را که به اين اشتراک تن می داد ضعيف و بی شخصيت قلمداد می کرد.خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن يک نقطه نظر جدی، کوششی نمی کرد.از زندگی زناشويي اش ناراضی بود اما نه شهامت ججدا شدن داشت، نه خيانت.به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما وقتی کار به جدايي می کشيد، به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای ديگری حرام شده بود تاسف می خورد."

No comments: