سه شب با مادوکس ماتئی ويسنی يک رو با برگردان تينوش نظم جو خوندم ( باز هم نشر ماه ريز). واقعا معتقدم که هر نويسنده يا هر هنرمند يک شاهکار داره، و خوب اگر داستان خرسهای پاندا رو خونده باشين، ديگه شايد چندان توجهتون رو جلب نکنه اين کتاب. اگرچه بعد از خرسهای پاندا، خيلی دلم می خواست بازم از اين نويسنده بخونم.
ولی، اون دو کلمه اول کتابم رو با يک دنيا عوض نمی کنم...
Sunday, May 30, 2004
Saturday, May 29, 2004
Friday, May 28, 2004
ای توبه ام شکسته از تو کجا گريزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گريزم
ای نور هر دو ديده بی تو چگونه بينم
ای گردنم ببسته از تو کجا گريزم
دل بود و از تو خسته جان بود و از تو رسته
جان نيز گشت خسته از تو کجا گريزم
يارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه بجز توست مرا ساز مده
من در تو گريزان شدم از فتنه خويش
من آن تو ام مرا به من باز مده
ديوان شمس و باخ، کار جديد داوود آزاد رو از يکی از بهترين دوستام هديه گرفتم. سبکش، موسيقی fusion يا تلفيقيه. داوود آزاد معتقده که "ريشه هايی که از يک اصل و از يک دل سرچشمه گرفته، به شکل های متفاوت متجلی شده و ..."
" در کاست حاظر اشعار مولانا، بصورت بداهه بر موسيقی باخ خوانده شده است. رهايی و آزادی موسيقی ايرانی در کنار نظم و انضباط موسيقی باخ با وجود تضاد ظاهری به يک وحدت باطنی رسيده اند که نشانگر يک ريشه واحد است ... "
اين البته عقيده خود داوود آزاده. به نظر منِ شنونده، هنوز خيلی بخش ها به وحدت باطنی نرسيدند و واقعا غريب به گوش می رسند! اما نمی شه منکر شد که بعضی قطعات ، مثل قطعه ای که اين نوشته با شعرش آغاز می شه، واقعا زيبا و آسمونی اجرا شدند.
نکته جالب ديگه ، فهرست نوازندگان اين مجموعه هستند: داوود آزاد (ايران): آواز، رباب، بربط، دف - مليتا کالين (بلغارستان): پيانو - اوتاايشليشتيک (آلمان): ويلنسل - الخان صمد زاده (جمهوری آذربايجان): قره نی ، دودوک - آن ماری تری (انگلستان): هم خوان
و چقدر عجيب که اين همخوان انگليسی اينقدر نزديک و با احساس می خونه ...
من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بيرون مرا در عين جانم
ترا هر کس بسوی خويش خواند
ترا من جز بسوی تو نخوانم
مرا هم تو بهر رنگی که خوانی
اگر رنگين اگر ننگين ندانم
ممنون ، لحظات خوبی داشتم باهاش...
ای در دلم نشسته از تو کجا گريزم
ای نور هر دو ديده بی تو چگونه بينم
ای گردنم ببسته از تو کجا گريزم
دل بود و از تو خسته جان بود و از تو رسته
جان نيز گشت خسته از تو کجا گريزم
يارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه بجز توست مرا ساز مده
من در تو گريزان شدم از فتنه خويش
من آن تو ام مرا به من باز مده
ديوان شمس و باخ، کار جديد داوود آزاد رو از يکی از بهترين دوستام هديه گرفتم. سبکش، موسيقی fusion يا تلفيقيه. داوود آزاد معتقده که "ريشه هايی که از يک اصل و از يک دل سرچشمه گرفته، به شکل های متفاوت متجلی شده و ..."
" در کاست حاظر اشعار مولانا، بصورت بداهه بر موسيقی باخ خوانده شده است. رهايی و آزادی موسيقی ايرانی در کنار نظم و انضباط موسيقی باخ با وجود تضاد ظاهری به يک وحدت باطنی رسيده اند که نشانگر يک ريشه واحد است ... "
اين البته عقيده خود داوود آزاده. به نظر منِ شنونده، هنوز خيلی بخش ها به وحدت باطنی نرسيدند و واقعا غريب به گوش می رسند! اما نمی شه منکر شد که بعضی قطعات ، مثل قطعه ای که اين نوشته با شعرش آغاز می شه، واقعا زيبا و آسمونی اجرا شدند.
نکته جالب ديگه ، فهرست نوازندگان اين مجموعه هستند: داوود آزاد (ايران): آواز، رباب، بربط، دف - مليتا کالين (بلغارستان): پيانو - اوتاايشليشتيک (آلمان): ويلنسل - الخان صمد زاده (جمهوری آذربايجان): قره نی ، دودوک - آن ماری تری (انگلستان): هم خوان
و چقدر عجيب که اين همخوان انگليسی اينقدر نزديک و با احساس می خونه ...
من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بيرون مرا در عين جانم
ترا هر کس بسوی خويش خواند
ترا من جز بسوی تو نخوانم
مرا هم تو بهر رنگی که خوانی
اگر رنگين اگر ننگين ندانم
ممنون ، لحظات خوبی داشتم باهاش...
Tuesday, May 25, 2004
Wednesday, May 19, 2004
Thursday, May 13, 2004
Wednesday, May 12, 2004
Tuesday, May 11, 2004
به ف.ميم.الف - پس از چند روز زندگی در رويا... -
می شد در خيالم باقی بمانی هنوز؛
می شد تا هميشه، در خيالهايم، در روياهايم باقی بمانی...
امروز اما، در هيبت مردی بر من ظاهر شدی؛ مردی از گوشت و پوست و استخوان!
به شکل نگاهی درآمدی امروز؛
حضورت کوتاه بود و گذرا.
باز به روياهايم باز خواهی گشت،
می دانم؛ می دانم ...
می شد در خيالم باقی بمانی هنوز؛
می شد تا هميشه، در خيالهايم، در روياهايم باقی بمانی...
امروز اما، در هيبت مردی بر من ظاهر شدی؛ مردی از گوشت و پوست و استخوان!
به شکل نگاهی درآمدی امروز؛
حضورت کوتاه بود و گذرا.
باز به روياهايم باز خواهی گشت،
می دانم؛ می دانم ...
Monday, May 10, 2004
Friday, May 07, 2004
Saturday, May 01, 2004
خواب می بينمش
- به ف.ميم. الف.-
خواب می بينمش... او را خواب می بينم در هيبت مبهم مردی چارشانه، با صورتی مبهم-که تنها نگاهش را بياد می آورم-.
مردی که نزديک است، و دور.
نزديک من است، اما مانند سايه ای دست نيافتنی...
وجودم به سمت او کشيده می شود. می خواهم نزديکش شوم. نمی توانم...
می خواهم با او صحبت کنم، هزار پيش آمد -در خواب- نمی گذارد.
می خواهم نگاهش کنم، شايد چشمانم بگويند... نمی توانم. چيزی -يا کسی- مسير نگاهم را می بندد هر بار.
خواب می بينم که نزديک من است و دور از من، مردی که به سمت او کشيده می شوم...
---------------------------
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اينم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم درين فراق و در آن پرده راه نيست
يا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشيد باد صبا چرخ سفله بين
کان جان مجال باد وزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره بميانم نمی دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببينم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
(باور بکنين يا نه، تفال زدم، و اين شعر حافظ، در جواب نوشته بالا برام اومده)
- به ف.ميم. الف.-
خواب می بينمش... او را خواب می بينم در هيبت مبهم مردی چارشانه، با صورتی مبهم-که تنها نگاهش را بياد می آورم-.
مردی که نزديک است، و دور.
نزديک من است، اما مانند سايه ای دست نيافتنی...
وجودم به سمت او کشيده می شود. می خواهم نزديکش شوم. نمی توانم...
می خواهم با او صحبت کنم، هزار پيش آمد -در خواب- نمی گذارد.
می خواهم نگاهش کنم، شايد چشمانم بگويند... نمی توانم. چيزی -يا کسی- مسير نگاهم را می بندد هر بار.
خواب می بينم که نزديک من است و دور از من، مردی که به سمت او کشيده می شوم...
---------------------------
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اينم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم درين فراق و در آن پرده راه نيست
يا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشيد باد صبا چرخ سفله بين
کان جان مجال باد وزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره بميانم نمی دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببينم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
(باور بکنين يا نه، تفال زدم، و اين شعر حافظ، در جواب نوشته بالا برام اومده)
Subscribe to:
Posts (Atom)