Thursday, April 22, 2004

به دوست، برای دغدغه هايش:

" - وارتان! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبود شدن!‌خاصه در بهار..."

وارتان سخن نگفت؛
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت...

" -وارتان سخن بگو!
مرغ سکوت جوجه مرگی فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته است!"

وارتان سخن نگفت؛
چو خورشيد
از تيرگی برآمد و در خون نشست و رفت...

وارتان سخن نگفت
وارتان ستاره بود
يک دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت...

وارتان سخن نگفت
وارتان بنفشه بود
گل داد و
مژده داد:"زمستان شکست !"
و
رفت ...

(مرگ نازلی) ، از شاملو

No comments: