لذت زندگی.....
یکی از لذت های زندگی اينه که توی يه روز بهاری، که گهگاهی بارون نم نم مياد، و همه چيز اطرافت سبز و سبز و سبزه، اونقدر که به نظرت مياد تازه داری معنی رنگ سبز رو می فهمی ، و اونقدر که به نظرت مياد تازه داری می فهمی بهار يعنی چی، با خانواده و دوستت بری پارک طالقانی. بعد توی پارک، ياد يه آهنگ کردی خيلی شاد بيافتی و دلت بخواد که ادای اسبها رو در بياری و مثل اسب توی پارک بدوی! (شما هم بلدين؟ اونجوری که وقتی کوچولو بوديم راه می رفتيم؟ اول روي يک پا می پرين، يه مکث، بعد روی پای دوم، باز يه مکث) بايد سعی کنی نگاه ها و حرفها و توجه آدمهای اطراف رو کاملا نديده و نشنيده بگيری، تا لذتت کامل بشه. فرض کن همه پارک مال توئه. (اگر بعدا برادرت بهت گفت : اون جلو چه کار می کردی که هر کی می اومد از روبرو خوشحال بود و می خنديد ، يا ادا در می آورد، اصلا به روی خودت نيار. همچنان فرض کن خودتی و يک پارک گنده مال خودت...)
Thursday, April 22, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment