Tuesday, June 18, 2002


حالا که نميشه گفت، می نويسمش:

من فقط داشتم نگاهش می کردم. فقط همين.
آخه حس غريبی داشتم که دلم می خواست همينطور نگاهش کنم.طولانی.

بدترين چيزی که ممکنه بين دو نفر پيش بياد ، اينه که فکر کنن با طرفشون چطور بايد رفتار کنن. اين فصليه که برای خيلی ها باز ميشه. و خوش به سعادت اونايي که توی رابطه با نزديک ترين کسشون، هيچ وقت به اين فکر نمی افتن. به اين فکر که با نگاهی، مثل توهين می مونه. و بهر حال، باعث ميشه آدم هيچ وقت توی رابطه ش، خودش نباشه. شايد معنی "کسی رو همونطور که هست قبول کردن" و اين حرفهای تکراری، همين باشه. من ،حالا ديگه کاملا بر اساس تجربه، می دونم که وقتی خوشحالترم که خودمم.راحت و بی دغدغه. و ترجيح می دم لحظاتم رو با کسانی بگذرونم، که بدون ناراحتی يا وسواس يا مزاحمت، بهم اجازه می دن همونطور باشم که هستم.

No comments: