Tuesday, June 04, 2002

- خيلی خوندم ، توی خيلی وبلاگ ها، از خيلی ها شنيدم که : ما شديم خانواده وبلاگ داران! يا خوبی وبلاگ اينه که همه ، هر کس و با هر عقيده ای، امکان نوشتن و اشاعه فکرهاشون (!) ، طرز زندگيشون، احساسشون و غيره رو دارن.
من با اينکه وبلاگ نويسها يک خانواده رو تشکيل ميدن موافق نيستم. بر می گرده به تعريف خانواده. نه؟ همون اختلافی که کلمه خانواده با کلمه جامعه داره ، همون اختلاف اينجا هست. (يادتونه کلاس سوم دبستان فکر کنم، توی درس اجتماعی خونديم که خانواده اولين و کوچکترين جامعه است؟) در ضمن، من می دونم که همه آدمها حق دارن وجود داشته باشن و حق دارن ... و حق دارن ... ولی عقيده دارم وارد شدن يک سری مسائل به عرصه نوشتار، محلی از اعراب نداره. اگر نخوام بگم که خيانته.
در يک وجه خاص اگه بخوايم صحبت کنيم، ر.اعتمادی حتی (ازش خوندين احتمالا) يک نوع حفظ حريم می کرد.
جالبه، چقدر اختلاف ها و اعتقادها اينجا روشن ميشه. من خيلی ها و خيلی بزرگترها رو حتی می بينم که درست بر عکس فکر می کنن. دليل هم دارن. دلايلشون هم بعضا جالبه. اما من طرز فکرشون رو نمی پسندم. همونطور که قبلا گفته بودم، همون اختلافی اينجا ديده ميشه که بين داستان منتخب کارنامه هست با داستان جنايی يا عشقی يا واقعی (!) مجله خانواده. حالا اگه نويسنده اين داستان ها از يک خانواده هستن، لابد وبلاگ نويسها هم خانواده ميشن ديگه.
اين طرز نگاه البته عاديه. موضوع اصلا "بد" و "خوب" نيست. موضوع ادعا داشتن و اين حرفها هم نيست. موضوع درک تفاوت هاست.(آخه آدم بزرگ ها هستن که همه چيز رو قاطی می کنن)
جامعه وبلاگ نويسهای ايرانی هم، با اينکه در وبلاگی خونده بودم نمونه يک جامعه است، ولی در واقع ميشه گفت حوزه آماريش حداکثر10 تا 15 درصد جامعه رو پوشش ميده. درسته؟
با اين ديد برای من هم جالبه که از نوشته های وبلاگ نويسها راجع به جامعه ياد بگيرم.بيشتر بدونم. راجع به بخشی از آدمهايي که احاطه ام کردن. (مثل بی بی اس عمل مي کنه از اين جهت)
نظر اون پسر لات رو دوست دارم بدونم! (;

No comments: