Monday, December 27, 2004

به نظرم چند تار مو،‌ فيلميه با نقاط قوت معدود،‌ اما قابل توجه و نقاط ضعف متعدد و قابل اصلاح. ايرج كريمي،‌ ايده جالبي در حذف تصوير شخصيت اصلي و ايجاد ارتباط ميان او و بيننده تنها توسط صدايش داشته كه در خدمت طرح كلي داستان قرار گرفته. فيلم در طرح كلي،‌ سعي مي كنه ارتباط مستقيم آدمها رو به حداقل برسونه و بجاش مدام روي ارتباط با تلفن تاكيد كنه . تا اونجا كه همه ارتباط هاي موثر در فيلم،‌ به وسيله تلفن و مبايل صورت مي گيرن،‌ و چيزي كه بيش از همه در طول فيلم توجه بيننده رو به خودش جلب مي كنه،‌ صداي تلفنهاست. (كه اكثرا هم شبيه هم هستند و انتخاب اين زنگ يكسان،‌ تاثير آزاردهنده اي بر مخاطب مي ذاره). و خوب اين ايده ، بيش از اينكه نوآوري باشه،‌ به تصوير كشيدن زندگي امروزي واقعي ما در شهري مثل تهرانه. اما موفقيت اين ايده و نقطه اوجش،‌ همون حذف تصوير شخصيت اصلي داستان يعني هماست. كارگردان مخاطب رو مجبور ميكنه كه با شخصيت اصلي تنها از طريق تلفن ارتباط داشته باشه . نكته قوت اين كار، اينه كه كاملا از عهده برقراري اين ارتباط براومده. يعني تونسته تنها با صدا، ارتباط قوي اي بين مخاطب و شخصيت اصلي برقرار كنه و حتي‌، تنها با صدا،‌ تونسته خصوصيات شخصيتي هما رو معرفي كنه به همه. (ضمنا صداي هما كه متاسفانه هنوز نمي دونم صداي كيه،‌ عاليه،‌ گذشته از اينكه خيلي دلنشينه،‌ واقعا گوينده تونسته كار رو در بياره.)
اما اين فيلم، خط داستاني قوي اي نداره. و به نظرم در روايت داستان به پراكنده گويي افتاده و ارتباط منسجمي بين بعضي سكانس ها و كل نمي شه برقرار كرد. صحنه اي كه زن چادري از ميوه فروشي خريد مي كنه واقعا مضحك و بيجاست و گذشته از اينكه ربطي به فيلم نداره،‌ به خودي خود با ديالوگ هاي بي معنيش، واقعا بي ربطه. صحنه پگاه در زيرزمين، واقعا در نيومده و چيزي هم براي داستان فيلم نداره. اين پراكنده گويي خيلي جاها ادامه داره كه البته، شايد براي پرداخت اين ايده،‌ چاره اي هم جز اين نيست. ولي صحنه صحبت مرد با مادربزرگش،‌ صحنه ترومپت زدن كارگر كارخونه‌،‌ صحنه سلموني،‌ حتي صحنه آتليه نيما،‌ به نظرم هيچ كدوم چفت و بست محكمي با فيلم ندارن. اگرچه همه شون به نكات ظريفي اشاره مي كنن. مثلا ترومپت عاشورايي براي مهندسي با اون مشخصات...
اما شخصيت پردازي نماينده نسل ما،‌ يعني پگاه ( با توجه به زمان و جريانات دانشجويي،‌ پگاه متعلق به نسل ماست،‌ نه نسل بعدي ما) واقعا بده. پگاه بيش از هر چيز،‌ دختري خل وضع به نظر مي رسه كه پاهاش روي زمين نيست و اون وقت چنين كسي اون شعر هاي زيبا رو ميگه و در جنبش دانشجويي شركت مي كنه. اينجاست كه بايد بگيم كارگردان نه تنها اين نسل رو نمي شناسه،‌ حتي بعيده باهاشون تا حالا ارتباط عميقي بر قرار كرده باشه .
چقدر طولاني شد. خلاصه اينكه،‌ اين فيلم،‌ اونقدر ها هم شما گفتيد بد نبود آقاي هرمس مارانا... ، واقعا نسبت به خيلي فيلمهاي اخير،‌نكات قوت قابل توجهي داشت
پ.ن: اين رو چند وقت پيش،‌ در جواب نوشته آقاي هرمس مارانا نوشته بودم. ولي اكانت اينترنتم تموم شد و نتونستم بفرستمش. دو سه روز پيش توي روزنامه ايران نقدي خوندم كه خيلي شبيه به نوشته من بود. هم تعجب كردم،‌هم برام جالب بود. اول مي خواستم ديگه اينو اينجا نذارم. ولي بهر حال اينو بيشتر در جواب يه دوست نوشته بودم،‌ حتي اگه نظرم تكراري شده باشه ...

No comments: