عادت مي كنيم ، در گفتگو با دوست :
عادت مي كنيم، كار جديد زويا پيرزاد -كه به چاپ پنجم هم رسيده است،- رمان يكدست و خوبي به نظر مي رسد. اگر البته با متوسط آثار داستاني چاپ شده مقايسه شود؛ در حاليكه اين رمان، حتي از قياس با كار قبلي خود خانم پيرزاد هم سربلند بيرون نمي آيد.
اولين و بارز ترين نكته اي كه در اين داستان جلب توجه مي كند ، زاويه ديد راوي داستان است. رواي عادت مي كنيم، داناي كل است؛ سوم شخصي كه - در كمال تعجب - همه چيز را از نگاه آرزو مي بيند؛ تجربه و روايت مي كند. به عبارتي نويسنده از اين انتخاب خود و امكانات وسيعي كه به نويسنده مي دهد، بهره اي نبرده است. در عوض، اين نوع انتخاب، فاصله اي ميان مخاطب و داستان ايجاد مي كند و امكان هم ذات پنداري را كم مي كند . در واقع مخاطب اين بار (برعكس چراغها را من خاموش مي كنم) سعي مي كند همه چيز را از بالا نگاه كند. همگام با راوي و به همين جهت نقادانه از شخصيت اصلي داستان(آرزو) فاصله مي گيرد. اما در عوض، چيزي ديگري هم عايدش نمي شود.
عادت مي كنيم، شخصيت هاي داستان را آنطور كه شايسته چنين رمانيست نپرورده است. شخصيت ها هنوز كليشه اند. آيه، كه نماينده نسل جديد و جوانهاست، تنها در حد يك شخصيت سطحي، يك پوست، براي مخاطب باقي مي ماند. هيچ جا از نگاه او به اطراف و از تفكرش آگاه نمي شويم. حتي وقتي صفحات وبلاگش را مرور مي كنيم، چيزي بيش از آنچه درباره اش مي دانستيم، به اطلاعاتمان اضافه نمي شود. مادر آرزو هم كه نماينده يك زن از نسل پيشين است، شخصيت پردازي نشده و در واقع راوي (حتي اگر فرض كنيم داناي كل نيست و خود آرزوست) نتوانسته توصيف عميقي از نگاه و تفكر او بدست دهد. شخصيت خود آرزو اگر چه به عنوان قهرمان داستان بهتر پرداخته شده ، اما با انتظاري كه از ريزبيني زويا پيرزاد مي رود، جاي بعصي توصيفها ، خصوصا توصيف ظاهر قهرمان هاي داستان، هنوز خاليست. در عوض نماينده ديگر نسل ميان سال در داستان، يعني شيرين، كاملا در حد كليشه باقي مي ماند و اگرچه نويسنده بارها از وجودش در داستان بهره مي گيرد، اما حتي تلاش نمي كند كه به كنه اين شخصيت نزديك شود.
ايده كنار هم قرار دادن سه نسل از زنان و توصيف زندگي، تفكر و تعامل ميان آنها، اگرچه ايده جديدي نيست، اما ايده بسيار جالبيست و مي توانست دستمايه خوبي براي چنين رماني باشد، اگر اين نماينده هاي اين سه نسل از شخصيت پردازي قوي برخوردار مي بودند ، و به نوعي از برخورد ديدگاه هاي آنها نسبت به زندگي، چالشي براي داستان و براي مخاطب ايجاد مي شد.
رمان ، از خط داستاني پرقدرتي برخوردار نيست. داستاني كه رمان بر آن مبتني است، همان داستان هميشگي رسيدن شاهزاده اي با اسب سفيد است كه هيچ نقصي دراو نيست و آمده است تا همه مشكلات را حل كند. اگر شخصيت سهراب زرجو را نه از ديد داناي كل، كه از نگاه آرزو ببينيم، شايد اين نوع شخصيت پردازي تا حدي قابل درك باشد – اگرچه در آن صورت هم نگاه پخته زني چهل ساله، بايد آنقدر با تجربه و ريزبين باشد كه همه خصوصيات شخصيتي طرف مقابلش را ببيند، نه تنها خوبيهايش را – اما اگر مانند نويسنده، از قهرمان داستان فاصله بگيريم و از ديد داناي كل سهراب زرجو را بررسي كنيم، او همان شاهزاده اسب سواريست كه در افسانه ها ناگهان پيدا مي شود و زني را كه در ازدواج قبلي شكست خورده و مشكلات بسياري دارد، نجات مي دهد ! آرزو ناگهان نجات دهنده يافته، نه شريكي براي زندگي، كه انتخابش با مجموع شرايط آرزو، در واقع بايد چالشي مي بود.
عادت مي كنيم اما، تلفيق بسيار خوب و قوي از ادبيات محاوره اي امروز جامعه، و نثر روان يك داستان ارائه داده است. حدفاصلي كه براي اشاره به ادبيات هنوز نامانوس محاوره، در دنياي مكتوب انتخاب كرده است ، يعني " به قول آيه" اگرچه بارها تكرار مي شود، اما بسيار موفق عمل مي كند، چون در عين اينكه به يكدستي داستان لطمه نمي زند، توانسته شيوه محاوره روزمره را در داستان وارد كند. از طرف ديگر، عادت ميكنيم اشاره مي كند به بسياري شاخص هاي به يادماندني براي نسل ما كه كمتر در رمان هاي روز به آنها برمي خوريم، مثل شيريني بي بي، آجيل تواضع، تشريح بازار تجريش و ... رمان همچنين وارد دنياي اينترنت و وبلاگ شده و نثر وبلاگي متداول را با توجه به اختلافش با نثر داستان خيلي خوب پردازش و تبيين، و با تغيير فونت و فرمت بدرستي با داستان تركيب كرده است. در عين حال، در برخي بخشهاي متن ريزبيني زنانه نويسنده را مي بينيم، كه متن را ملموس تر و روان تر مي كند. " با صداي بوق از پشت سر تند به آينه جلو نگاه كرد. توي آينه عوض ماشين عقبي يك حفت لب براق ديد."
نوع نگاه نويسنده به بناهاي جديد و قديم و شيوه ساخت آنها ، تشبيهات و توصيف قوي اي كه ارائه داده قابل ستايش است . در ضمن، فضاي بنگاه و اقتضاي شغلي آن، روابط و مسئوليتها پرداخت مناسب و بجايي دارد كه نشان دهنده آشنايي ، يا مطالعه نويسنده در زمينه اين فعاليت و اين فضاست.
در آخر، به عقيده من، موفقيت رماني مانند عادت مي كنيم، در جلب مخاطب عام و مخاطب جوان و دعوتش به دنياي مطالعه، يا جدا كردنش از فضاي رمانهاي دانيل استيل (و دانيل استيل وطني به قول خود نويسنده) و دعوت او به دنياي ادبيات بهتر است كه جاي ستايش دارد.
عادت مي كنيم، كار جديد زويا پيرزاد -كه به چاپ پنجم هم رسيده است،- رمان يكدست و خوبي به نظر مي رسد. اگر البته با متوسط آثار داستاني چاپ شده مقايسه شود؛ در حاليكه اين رمان، حتي از قياس با كار قبلي خود خانم پيرزاد هم سربلند بيرون نمي آيد.
اولين و بارز ترين نكته اي كه در اين داستان جلب توجه مي كند ، زاويه ديد راوي داستان است. رواي عادت مي كنيم، داناي كل است؛ سوم شخصي كه - در كمال تعجب - همه چيز را از نگاه آرزو مي بيند؛ تجربه و روايت مي كند. به عبارتي نويسنده از اين انتخاب خود و امكانات وسيعي كه به نويسنده مي دهد، بهره اي نبرده است. در عوض، اين نوع انتخاب، فاصله اي ميان مخاطب و داستان ايجاد مي كند و امكان هم ذات پنداري را كم مي كند . در واقع مخاطب اين بار (برعكس چراغها را من خاموش مي كنم) سعي مي كند همه چيز را از بالا نگاه كند. همگام با راوي و به همين جهت نقادانه از شخصيت اصلي داستان(آرزو) فاصله مي گيرد. اما در عوض، چيزي ديگري هم عايدش نمي شود.
عادت مي كنيم، شخصيت هاي داستان را آنطور كه شايسته چنين رمانيست نپرورده است. شخصيت ها هنوز كليشه اند. آيه، كه نماينده نسل جديد و جوانهاست، تنها در حد يك شخصيت سطحي، يك پوست، براي مخاطب باقي مي ماند. هيچ جا از نگاه او به اطراف و از تفكرش آگاه نمي شويم. حتي وقتي صفحات وبلاگش را مرور مي كنيم، چيزي بيش از آنچه درباره اش مي دانستيم، به اطلاعاتمان اضافه نمي شود. مادر آرزو هم كه نماينده يك زن از نسل پيشين است، شخصيت پردازي نشده و در واقع راوي (حتي اگر فرض كنيم داناي كل نيست و خود آرزوست) نتوانسته توصيف عميقي از نگاه و تفكر او بدست دهد. شخصيت خود آرزو اگر چه به عنوان قهرمان داستان بهتر پرداخته شده ، اما با انتظاري كه از ريزبيني زويا پيرزاد مي رود، جاي بعصي توصيفها ، خصوصا توصيف ظاهر قهرمان هاي داستان، هنوز خاليست. در عوض نماينده ديگر نسل ميان سال در داستان، يعني شيرين، كاملا در حد كليشه باقي مي ماند و اگرچه نويسنده بارها از وجودش در داستان بهره مي گيرد، اما حتي تلاش نمي كند كه به كنه اين شخصيت نزديك شود.
ايده كنار هم قرار دادن سه نسل از زنان و توصيف زندگي، تفكر و تعامل ميان آنها، اگرچه ايده جديدي نيست، اما ايده بسيار جالبيست و مي توانست دستمايه خوبي براي چنين رماني باشد، اگر اين نماينده هاي اين سه نسل از شخصيت پردازي قوي برخوردار مي بودند ، و به نوعي از برخورد ديدگاه هاي آنها نسبت به زندگي، چالشي براي داستان و براي مخاطب ايجاد مي شد.
رمان ، از خط داستاني پرقدرتي برخوردار نيست. داستاني كه رمان بر آن مبتني است، همان داستان هميشگي رسيدن شاهزاده اي با اسب سفيد است كه هيچ نقصي دراو نيست و آمده است تا همه مشكلات را حل كند. اگر شخصيت سهراب زرجو را نه از ديد داناي كل، كه از نگاه آرزو ببينيم، شايد اين نوع شخصيت پردازي تا حدي قابل درك باشد – اگرچه در آن صورت هم نگاه پخته زني چهل ساله، بايد آنقدر با تجربه و ريزبين باشد كه همه خصوصيات شخصيتي طرف مقابلش را ببيند، نه تنها خوبيهايش را – اما اگر مانند نويسنده، از قهرمان داستان فاصله بگيريم و از ديد داناي كل سهراب زرجو را بررسي كنيم، او همان شاهزاده اسب سواريست كه در افسانه ها ناگهان پيدا مي شود و زني را كه در ازدواج قبلي شكست خورده و مشكلات بسياري دارد، نجات مي دهد ! آرزو ناگهان نجات دهنده يافته، نه شريكي براي زندگي، كه انتخابش با مجموع شرايط آرزو، در واقع بايد چالشي مي بود.
عادت مي كنيم اما، تلفيق بسيار خوب و قوي از ادبيات محاوره اي امروز جامعه، و نثر روان يك داستان ارائه داده است. حدفاصلي كه براي اشاره به ادبيات هنوز نامانوس محاوره، در دنياي مكتوب انتخاب كرده است ، يعني " به قول آيه" اگرچه بارها تكرار مي شود، اما بسيار موفق عمل مي كند، چون در عين اينكه به يكدستي داستان لطمه نمي زند، توانسته شيوه محاوره روزمره را در داستان وارد كند. از طرف ديگر، عادت ميكنيم اشاره مي كند به بسياري شاخص هاي به يادماندني براي نسل ما كه كمتر در رمان هاي روز به آنها برمي خوريم، مثل شيريني بي بي، آجيل تواضع، تشريح بازار تجريش و ... رمان همچنين وارد دنياي اينترنت و وبلاگ شده و نثر وبلاگي متداول را با توجه به اختلافش با نثر داستان خيلي خوب پردازش و تبيين، و با تغيير فونت و فرمت بدرستي با داستان تركيب كرده است. در عين حال، در برخي بخشهاي متن ريزبيني زنانه نويسنده را مي بينيم، كه متن را ملموس تر و روان تر مي كند. " با صداي بوق از پشت سر تند به آينه جلو نگاه كرد. توي آينه عوض ماشين عقبي يك حفت لب براق ديد."
نوع نگاه نويسنده به بناهاي جديد و قديم و شيوه ساخت آنها ، تشبيهات و توصيف قوي اي كه ارائه داده قابل ستايش است . در ضمن، فضاي بنگاه و اقتضاي شغلي آن، روابط و مسئوليتها پرداخت مناسب و بجايي دارد كه نشان دهنده آشنايي ، يا مطالعه نويسنده در زمينه اين فعاليت و اين فضاست.
در آخر، به عقيده من، موفقيت رماني مانند عادت مي كنيم، در جلب مخاطب عام و مخاطب جوان و دعوتش به دنياي مطالعه، يا جدا كردنش از فضاي رمانهاي دانيل استيل (و دانيل استيل وطني به قول خود نويسنده) و دعوت او به دنياي ادبيات بهتر است كه جاي ستايش دارد.
No comments:
Post a Comment