Tuesday, February 24, 2004

در راستای نوشته يکی مانده به آخر من - 19 فوريه- يکی از دوستان خوبم ايميلی برايم فرستادند که دوست دارم شما را هم در خواندن آن شريک کنم.اگر چه اين به معنی تاييد همه جانبه تفکر دوستم نيست( در واقع اگر فرصت کنم دوست دارم نظر خودم رو در اين مورد بنويسم.) اما شيوايی بيان و ظرافت های فکر رو وافعا می پسندم.
با اجازه دوست خوبم و با تشکر مجدد و احترام.
--------------------------------------------------------------------------------------

فرسوده تر از آنم ( تو شايد بخوانی بی انگيزه تر از آن) که در مورد انتخابات و اصلاحات و ... پرگويی کنم. فقط می گويم و می گذرم که با تمام انتقادی که هميشه نسبت به "مردم" کشورم داشته ام ، نمی دانم و نمی فهمم که در اين شش سال چه بايد می کردند و سر باز زدند که امروز اينگونه نقش انفعال آنان را برجسته می کنيم؟ جريانی که در ايران نام "اصلاح طلب" بر خود نهاد ( و به گمانم اتفاقا واژه "محافظه کار" بيشتر برازنده آن بود) هرگز سودای ساختارشکنی نداشت. خط قرمز اين جريان حفظ ساختار قدرت و انجام پاره ای اصلاحات درون - سيستمی بود. بر اين اساس نهايت انتظار اين جريان از مردم حضور توده ای در پای صندوق های رای بود و نه بازدارندگی و پشتيبانی موثر. چه، اين راهبرد مستلزم پشت سر گذاشتن جامعه توده ای و سازماندهی و کادرسازی بود. اصلاح طلبان هزينه های زيادی برای بدست آوردن و حفظ ابزار لازم برای کنترل و هدايت افکار عمومی (مطبوعات) دادند ولی هرگز تمايلی برای سازماندهی ايجابي پتانسيل عظيم مردمی نشان ندادند. هزينه انجام چنين کاری برای فعالان مستقل از ساختار قدرت هم چندان بالا بود و پشتيبانی و همراهی اصلاح طلبان موجود در سيستم چندان ناچيز که عملا راهی جز حضور منفعل مردم باقی نماند.
از 18 تير گفتی. حتما به ياد داری که آنجا، اتفاقا ، اين نيرو های اصلاح طلب و در راس آنها شخص خاتمی بودند که به معنای دقيق کلمه " منفعل" شدند چون نه برنامه موثری برای استفاده از حرکت مردم داشتند و نه اصولا به چنين روشی اعتقاد داشتند. تريبون های اين جريان که نفوذ بسيار بالايي هم بين مردم داشتند، نقش مردم و انتظار از آن ها را به روز انتخابات و حضور در پای صندوق منحصر می کردند. با اين شرح و تفصيل انصافا مردم چه بايد می کردند که نکردند؟ اگر دوره دوم با رای بالای خود خاتمی را انتخاب نمی کردند، میشد گفت که منفعل شدند و ...
ولی تحليل رفتار انتخاباتی مردم ايران در اين شش سال به روشنی نشان می دهد که هوشمندانه و موثر با صد زبان حرف خود را به تمام جناح های سياسی حاکم در ايران فرياد کردند و در محدوده انتظاراتی که توسط اصلاح طلبان برانگيخته شد، عمل کردند و بهای گزاف کوچکترين تخطی از اين راهبرد را هم با سنگين ترين هزينه ها از زندان و داغ و درفش تا مرگ دادند و تازه می شنوند که " مگر چقدر هزينه داده ايد؟ " " عجول نباشيد، اصلاحات فرصت 200 ساله می خواهد" " از کجا معلوم که فرزندان دربندتان مجرم نباشند" " ما قهرمان نيستيم "
معلوم نيست کدام يک از مردم ايران انتظار قهرمانی و پهلوانی از خاتمی و اصلاح طلبان داشته؟ بحث خيلی سر راست و ساده است: ملت ايران نشان داد که هم صبور است و هم با شعور و کليشه هايی چون " بی حافظگی ملی " و " خيانت مردم " و ... در مورد رفتار 6 ساله اخير آنان صادق نيست. آن ها می توانستند و می توانند دويست سال هم پايمردی کنند و در انتظار قهرمان و منجی و گودو! هم نباشند به شرط آنکه به نحوی ملموس دريابند که دست کم چند گامی به جلو برداشته ايم. با هم صادق بوده ايم. در انجام وظايف قانونی خود کوتاهی نکرده ايم. در انجام بديهی ترين وظايف اخلاقی خود خود کوتاهی نکرده ايم و ...
نه! مردم ايران در اين شش سال، خيانت نکردند. مقايسه 28 مرداد با اين دوران مقايسه بجا و درستی است اگر به اين نکته مهم توجه کنيم. به زبان مارکس: " اگر وقايع دوران مصدق و فرجام حکومت ملی او يک "تراژدی" بود، وقايع دوران خاتمی تکرار "کمدی" وار تاريخ بود که هيچ لبخندی بر هيچ لبی ننشاند.شرنگی بود در کام و بس... و مجلسيان ، ای کاش پيش از آن که فرجام کار به پشت درب-خانه مبارک می رسيد، چاره در کار می کردند.

(...)

Saturday, February 21, 2004

نمی دونم امروز هم به اندازه هر روز توی هوا سرب بود يا بيشتر. ولی من خيلی احساسش کردم. نفس کشيدن برام سخت شده بود.
توی اين شرايط آدم نمی دونه چی بگه، ببينم، همه کشور ها يه جايی به اسم شورای عالی امنيت ملی دارن که حتی براشون تصميم می گيره که کدوم آمار موجود رو چطور اعلام کنه به نفع نظام(؟؟؟) میشه؟
احساس عجيبيه، اين احساس که مدتهاست مرتب پيش مياد ، احساس اين که به هر دری می زنی نمی شه. مسعود بهنود در يکی از آخرين مقاله هايش تاکيد کرده بود که بايد منتظر جواب انتخابات بود. او استدلال کرده که به دليل شرايط ويژه و استعفای نمايندگان و ... امروز اطلاع رسانی در ايران، به حدی بوده که بايد به انتظار نتيجه نشست. نتيجه ی اينکه مردم ايران کدام را انتخاب می کنند و چه می خواهند.
از جهتی جناح راست از تمام ترفندها و قابليت های خود برای تشويق مردم در شرکت در انتخابات استفاده کرده. از ايمان و عقيده مردم به اسلام ( که چه ساده با آن بازی می کنند) تا استفاده از چهره های محبوب مردم ، استفاده از هر آنچه خاطره تحريک کننده در مردم از صدر انقلاب وجود داشته . کم و بيش بيشتر مراجع تقليد اعلام می کنند که شرکت در انتخابات واجب است. در صدا و سيما در اين روزها تصاويری ديدم که هميشه دلم می خواست ببينم! و هيچ وقت پيش نيامده بود-در تمام اين 25 سال- اينقدر بدون روتوش و جذاب پخش شود. تصاويری از سال 57. سرودهای انقلابی - که عمدتا مربوط به گروههای چپ بود - تصاوير بکری از شرکت همه گروههای مردم در انقلاب و انتخاب جمهوری اسلامی. (حتی خانمهای بی حجاب و آقايان کراواتی. ) سرودهای ياردبستانی و ..
شهردار محترم هم که تا خود روز جمعه به امر تبليغات مشغول بودند شديدا. لز پخش بن های بیيست و پنج هزارتومنی ميان فرهنگيان گرفته، تا نمايش کارکردشان با نام آبادگران و ،
شنيده می شود که از هر دوسيستم تشويقی و تنبيهی در ميان اقشار مختلف مردم برای شرکت در انتخابات استفاده شده . دادن هدايايي مانند مبايل و موتور سيکلت به آنها و ترساندن آنها از چک شدن جای مهر در شناسنامه را در گزارش خبرنگار لا رپوبليکا ببينيد.
به هر حال هر آنچه می توانستند کردند تا در نهايت انتخاباتی برگزار شود که اين شد و نتايج بالای شصت درصد مشارکت را نشان دهد. و اين در حالی است که تخمين دست اندرکاران از ميزان مشارکت چيز ديگری می گويد. ابطحی نوشته است : "با توجه به اينکه بر اساس آمار اوليه وزارت کشور حداکثر 29% در تهران و حدود 50% در سراسر کشور در انتخابات شرکت کرده اند"
اما در نهايت،آخرين ترفند های يعنی تقلب هم بکار گرفته شده ( در خبرنامه گويا از تقلب انتخاباتی نوشته شده ... و در بی بی سی هم توضيح داده شده در زمينه تقلب هم بايد بکار گرفته می شد، تا مشت محکمی باشد نه بر دهان استکبار، که بر دهان من و شما ! که ايرانی هستيم و ايران را آزاد و آباد (عجب کلمه ای!) می خواهيم.

خسته ام. به در و ديوار نکوبيد. گويي اين اتاق نه دری دارد و نه پنجره ای . اگر نوری می بينيد گاهی، شايد توهم باشد، اما پنجره نيست ...

Thursday, February 19, 2004

بغض نسل ما

احساس می کنم چيزی گلويم را فشار می دهد. آنقدر که ديگر حتی نمی توانم دست و پا بزنم و تقلا کنم. روزنامه شرق و روزنامه ياس نو توقيف شده اند و به جمع رفتگان پيوستند. فردا روز انتخ-ص-ابات است. نمايندگانی که من انتخابشان کرده ام، همگی معترضند. تقلا می کنند، بی آنکه کسی پشتيبانی شان کند. نمايندگانی که من انتخاب کرده ام ايستاده اند و حرفهايی را می زنند، که من دلم می خواهد گفته شود. حرفهايی که اگر روزنامه ای چاپشان کند، محکوم به فناست.
در مجلس بعدی من نماينده ای ندارم. نماينده ای ندارم که نقدش کنم -که چرا محافظه کارانه عمل می کند-. نماينده ای ندارم که انتظاری از او داشته باشم.اين اتفاق کمی نيست. تازه می خواستيم آرام آرام مزه جمهوری را بچشيم که پاسخ پيش از موعد داده شد به سنخيت داشتن جمهوری و آزادی با نظام فعلی ما.
هنوز می توان خوشبينانه نگاه کرد به اتفاقات، می توان اتفاقات امروز را به شمشير از رو بستن عده ای تعبير کرد ، که نهايتا باعث تسريع روند اصلاحات خواهد شد. می توان خوشبين بود که اشکالات اساسی قانون اساسی و نظاممان آشکار شد، نه برای ما، که برای دنيا. می توان خوشبين بود که بعد از اين چند سالی که از تشکيل احزاب مختلف در ايران گذشته، امروز مردم احزاب مختلف را شناختند و تشخيص دادند که به کدام حزب و گروه می توان اعتماد کرد. مجاهدين و مشارکت، اين بار سر فرود نياوردند و تا آخر شرکت در انتخابات را تحريم کردند.

حس می کنم مردم بی تفاوتند و اين بيشتر آزارم می دهد. نسلهای قبل از ما خسته اند و گرفتار. نسلهای بعد از ما بی تفاوتند . انگار کسی اعتراضی ندارد. از وقتی در ايران دانشگاه داريم، در هيچ برهه زمانی دانشجوها و دانشگاه ها اينقدر انفعالی عمل نکرده اند. نسل ما، نسلی بود که 18 تير را تجربه کرد ، اما انگار دانشگاه ها کم کم فعاليتهای سياسی و حتی اجتماعی دانشجويان را، پس از نسل ما بدرقه کردند.

يکی دو روز پيش در عرض چند ساعت، بيشتر از 15 بار روی مبايلم اين پيغام را دريافت کردم: صندوق های انتخابات در روز جمعه، تابوت آزادي اند. در تشييع جنازه آزادی شرکت نکنيم ...
اما کاش بجای اينکه من اين پيغام را 15 بار دريافت کنم، مردم شهرستان های کوچک تر و روستاها هر کدام يک بار آن را دريافت می کردند.آنها تلويزيون نگاه می کنند. رسانه ملی! (جلوی تلويزيون نشستن،اين روز ها برايم يک نوع عذاب خودخواسته محسوب می شود.) اما حتی اگر آن رسانه هم نتواند نظر آقایان را برآورده کند، گفته می شود شش ميليون شناسنامه جعلی برای استفاده در انتخابات موجود است.

امروز روزنامه هايی را که هر روز صبح بدون استثناء ، روی ميز خانه مان می ديدم، بسته اند.

Tuesday, February 17, 2004

احتمالا اين تابلو رو می شناسين. بالرين ( یا به انگليسی ستاره ) ، اثر دگا. اين نقاشی رو خيلی دوست دارم. دگا البته اتودهای زيادی روی بالرین زده، ولی اين بهترینشونه و اصلا جزء شاهکارهای دگا محسوب می شه. اما حسی که من نسبت به این نقاشی دارم، یه جور دیگه است. خیلی دوستش دارم چون احساس می کنم دختره آزاد و رهاست، همین حالا هاست که از زمین کنده بشه و پرواز کنه . حس می کنم به اطرافش و به آدمها بی توجهه و از اونا جداست...
اصلا زياد توضيح دادنی نيست! خودتون نگاش کنين ديگه ...

Sunday, February 15, 2004

لذت زندگی .

يکی از لذتهای زندگی، سورپريز شدن با يک هديه است. اين لذت خيلی بیشتر می شه اگر ساعت نه شب خسته برسی خونه و بهت بگن که يک بسته برات اومده -مثلا رسمی- و روش نوشته باشه خانم مهندس...، و وقتی بازش کنی، ببینی که توش گل و کادوئه. اون وقت همه غرهای زندگی يه مدتی يادت می ره و يه لبخند پت و پهن همه صورتت رو می پوشونه و نمی تونی خوشحاليت رو از گرفتن يک بسته رسمی(!) پنهان کنی. تازه، بعد از اون، تشکر کردن از کسی که لحظات شاد و لذت بخشی رو بهت هديه کرده ( که از خود هديه خيلی مهمتره) خودش کلی کيف داره.
خوب، درسته ، خودم با هر کلمه ای که می نوشتم تناقض رو احساس می کردم. حتی قبل از اينکه دوستی عزيز متذکر بشه. اما با صحبت های ايشون روشن تر شد برام که اين اشتباه از کجا ناشی می شه. دیدگاه سوژه باور . در واقع من با يک تفکر سيستمی دنيا رو به درون خودم و بيرون خودم تقسيم کردم، جمله اول نوشته ام اينجوری شروع می شه: "من در دنيايی زندگی می کنم که بخش خيلی کوچکی از ذهنم رو مشغول می کنه" جمله ایه که از لحاظ منطقی غلطه. خوب دنيايی که من در اون زندگی می کنم همون دنیای ذهنمه و اون همون دنیای بیرونه. اصلا درون من و دنیای بیرونی من (استفاده از کلمات درون و بیرون به این نگاه قوت می بخشه) در عرض هم قرار ندارن.
خوب، من تسليم. ولی حسی که موقع نوشتن اون متن داشتم رو هنوز از دست ندادم. شايد بايد بگم بعضی موضوعات، توی ذهن من می مونن و اونقدر رسوخ می کنن، که جزئی می شن از مسير نگاه من به موضوعات ديگه. البته در مورد همه آدمها اين اتفاق می افته، تفاوت در اينکه که در مورد من (شايد هم، بيشتر در مورد خانمها) اين موضوعات خيلی شخصی هستند، کاملا وابسته به زندگی خصوصی و روحيات من.

Friday, February 13, 2004

من در دنيايی زندگی می کنم که بخش خيلی کوچکی از ذهنم رو مشغول می کنه. ذهن و فکر من، بيشتر منعطف به درون خودمه. بيشتر درگيريها و کشمکش های ذهنی من درونی هستند. من به اجزا، مناسبتها و واقعيتهای دنيای بيرون بی توجه هستم، مگر اينکه به نوعی در ارتباط مستقيم با من و ذهنياتم قرار بگيرند. در واقع تنها وقتی واقعا درگير کار يا فکر روی موضوعی بيرونی میشم، که قبلا اون موضوع رو درونی کرده باشم. حتی به تمام حادثه ها و رويدادها و آدمهای اطرافم، از پس لايه لايه درون خودم نگاه می کنم. گاهی اونقدر غرق خودم و نوع نگاه و فکر خودم هستم که از يک نگرش يا فکر بيرونی در زمينه موضوع مشابه، تعجب می کنم و شوکه می شم. زاويه ديد من به دنيا، به همين جهت زاويه ای بسته است که به طرز غير قابل اجتنابی به لايه های سازنده شخصيت سردرگم من وابسته است.

مطمئن هستم که بخشی از اين خصوصيت ، (که البته به طور نسبی شامل همه آدمهای دنيا می شه، ولی شدت اون فرق داره) به تفاوت ميان زنها و مردها بر مي گرده. به نظر من مردها عموما برون گرا تر هستند. و زنها عموما درون گرا تر.
نه، اين چيزی بيش از تنوعه. برای من که زياد آدم تنوع طلبی نيستم، و هميشه دلم ثبات و امنيت می خواد، حتما بايد اونقدر جمع می شد و جمع می شد، تا تصميم می گرفتم تغييری ايجاد کنم ... خنده دار اينجاست که هنوز هيچی نشده دلم برای صفحه قبلی تنگ شده ...

Wednesday, February 04, 2004

خوب، همه چيز تمام شد. تحصن، يکه به دو و دست و پنجه نرم کردن های هر دو جناح تمام شد. رهبر دخالت کردند و گويا همه چيز به خوبی و خوشی به پايان خواهد رسيد !!!
بيچاره مردم ايران که نتوانسته اند در تمام عمرشان مزه دموکراسی را بچشند، نتوانسته اند اصلا آن را حس کنند تا ياد بگيرند که حق دارند. تمرين می خواهد. بايد کم کم جا بيافتد. بايد از درون متحول شويم ...

شايد هم اميد نابجا بسته بوديم، راه صد ساله را يک شبه نمی شود پيمود... آن هم با اين شرايط. اگر بخواهيم برويم، به ناچار به بيراهه خواهيم رفت ...

Sunday, February 01, 2004

درسته، اون لينکی که فرهنگ اينجا گذاشته ، مشروحش در روزنامه های شرق و ياس نو چاپ شده و ديدم. اين لينک رو هم ببينين ، اگر چه خوب پشت پرده هست، ولی جالبه ... واقعا هم مريض شدن رييس جمهور در اين موقعيت عجيب بود ...
سحابی هم در ياس نو امروز مصاحبه ای انجام داده که جالبه، مقايسه کرده اوضاع امروز رو با کودتای 28 مرداد...

فعلا همين