Monday, February 10, 2003

چراغها را من خاموش می کنم و نگرانيهای من ...
يکی از مهمترين نگرانيهای من، تصاويريه که توی کتابهای دفترچه ممنوع (آلبا دسس پدس) و به شکل ديگه در چراغها را من خاموش می کنم زويا پيرزاد اومده. تصويری از زندگی زن در سالهای ميانی و شايد طولانی ترين بخش زندگی اش. تصويری از عادتهای روزمره و دغدغه های زندگی مادر . تصويری از اونچه شخصيت زن رو در اون سالها بوجود مياره.با تمام نواقص و کمبودهايش.

توصيف های دقيق و جزء به جزء زويا پيرزاد از زندگی کلاريس، تکان دهنده است. اينکه در تمام لحظات سعی دارد افکار زن را بر روی کاغذ بياورد. افکار روزمره و لحظه ای او را.و به نظر من موفقيت اصلی کتاب در همين است. چقدر بعضی احساس ها را دقيق و خوب توصيف کرده است. آدم هر لحظه بجای شخصيت اصلی است. انگار يک بار همه چيز را تجربه کرده. (شايد هم تجربه کرده) اين چه احساسی است باعث می شود زمانی که اميل به خانه اش مي آيد، جلوی آينه برود و به سر و وضعش برسد؟ احساس عذاب وجدان از پی آن چيست؟ نويسنده اين احساسها را با واگويه های ذهنی کلاريس و دعواهای نيمه خوش اخلاق و بداخلاق ذهنش بر کاغذ می آورد.
و بر خلاف کتاب دفترچه ممنوع، اين کتاب پايان اخلاقی و پر از پند و اندرزی دارد! منتها شيرينی انتهای کتاب، به آن صبحی است که کلاريس بيدار می شود و خيلی شاد است. الکی شاد است. نه الکی، بخاطر دو گلدان گل نخودی که آرتوش برايش خريده است. تغيير اينقدر آسان است...؟ به نظر من هست. و از اينکه چنين موضوع ظريفی را ديگران هم درک می کنند، ولو اينکه اين ديگران محدود به حيطه زنان باشد، لذت بردم.

اين يک اتفاق نادر نيست، که درست وقتی اين تصاوير ذهنم را مشغول کرده اند، درست وقتی فکر می کنم مهمترين نگرانی من برای زندگی آينده ام، (و در مقياس بزرگتر، برای همه زنهای دنيا،) همين است، فيلم
THE BRIDGE OF MADISON COUNTY را می بينم! به طور اتفاقی. نه کسی معرفی اش کرده و نه تعريفی از فيلم شنيده ام و کمتر پيش می آيد که به اين سبک فيلم ببينم. فيلم ، با همه کاستي هايش، تاثيرش را روی من گذاشت. چه فيلمی بود. در يک دهکده آرام زيبا در آمريکا. و کلينت ايست وود نقش يک مسافر وکارگردان فيلم. و تصويری شبيه آنچه در کتابهای بالا وجود داشت. ولی کمی آمريکايي تر. ولو اينکه ماجرا در يک دهکده کوچک و آرام اتفاق می افتد که بيشتر به دهکده های اروپايي يا استراليايي شبيه است.
يک نگاه در سه فرهنگ متفاوت. زن ايرانی، ايتاليايي يا آمريکايي ندارد، عاقبت همين است. اگرچه همه چيژ به تناسب فرهنگها رخ می دهد.

No comments: