Sunday, December 30, 2007

من سه روز پیش ازدواج کردم؛ دلم می خواست قبل از اون روز لااقل چند خط بنویسم؛ ولی هیچ فرصت نشد...؛ روز بعد از عقدمون هم رفتیم یک ماه عسل یک و روز و نیمه شیراز که عالی بود؛ خوبترین بخش این سفر کوتاه ایرانم بود و بهترین ماه عسلی بود که ممکن بود داشته باشیم و من صدباره عاشق این شهر شدم؛
فردا هم دارم برمی گردم انگلیس و کلی دلخورم که چرا اینقدر وقت سریع گذشت و چرا نه فرصت تفریح و استراحت شد و نه فرصت وقت گذروندن با دوستام. الان که می خوام ساکم رو ببندم توش کلی بسته شکلاته که برای دوستاییم آورده بودم که حتی فرصت نشد بهشون زنگ بزنم و حالشون بپرسم؛ چه برسه که ببینمشون و شکلاتشون رو بدم، گپی بزنیم تا دلمون باز شه...؛ اینقدر این مدت سرم شلوغ بوده برای کارهای الکی که واقعا سخت گذشت این سفر (جز شیراز)؛ در ضمن خیلی هم لب به لب شد کارهامون؛ اونقدر که اگه یکی دو ساعت جواب آزمایشگاه و اون مهرهای معروف رو دیر می دادن بهمون، دیگه فرصت نمی کردیم از محضر وقت بگیریم...؛ ولی خوب بخیر گذشت
در ضمن به همه کسانی که فکر می کنن و معتقدن جشن عروسی گرفتن خیلی کار پر دردسر و پر زحمتیه ، باید بگم که جشن عروسی نگرفتن به مراتب کار پردردسر تریه؛ من که خیلی خیلی بهت سخت گذشت تا بقیه رو متقاعد کنم که میشه جشن مفصل نداشت و خوشحال بود؛ و توضیح بدم که منو جشن خوشحال نمی کنه ، بهش معتقد نیستم و نمی خوام اول زندگیمون اینجوری شروع بشه؛ راستش رو بخواین همین الان هم مطمئن نیستم که کسی متعاقد شده باشه. اصولا اطرافیان با دلخوری پذیرفتن. (من می دونم خیلی ها توی جمع خیلی بهشون خوش می گذره و شاید به این دلیل از داشتن جشن عروسی خوشحال میشن؛ ولی من اینطور نیستم... و نمی دونم چرا باید عرف و سنت اینقدر خودش رو تحمیل کنه به همه آدمها توی جامعه ما؛ اونقدر که حتی صمیمی ترین آدمها یعنی مادر و پدرم سخت باشه براشون پذیرفتن این عقیده)؛ بعد از اون هم فکر اینکه اگه آدم بخواد ده بیست نفر از صمیمی ترین دوستان و فامیل رو دعوت کنه و بقیه رو نه اونقدر بد بود و پیش بینی شد عواقب بدی داره و شاید تا مدتها خیلی ها ناراحت باشن که ترجیج دادیم به پدر و مادرها اکتفا کنیم؛
ما فقط یک سفره عقد انداختیم (با راهنمایی و شب تا صبح کمک بهترین دوستم)؛ لباس پوشیدیم و چند تا عکس گرفتیم. سر سفره فقط پدر و مادرها بودن و خواهر و برادرم؛ و البته عقد رسمی مون همونجا کنار سفره بود؛
درضمن همین جا از همه دوستانی که فرصت نشد ببینمشون (و به اینجا سر می زنن) کلی عذرخواهی می کنم و امیدوارم دفعه بعدی جبران کنم یا اینکه شماها بیاین دیدن ما ؛

16 comments:

Anonymous said...

سلام،
تبريک به مناسبت پيوندتان.
با عرض شرمندگی، از تاخيری که در اضافه شدن لينک شما به ليست ما به‌وجود آمد عذرمی‌خواهم. از اينکه «ليست وبلاگ‌های به روز شده» را برای معرفی وبلاگ خوبتان به ديگر دوستان انتخاب کرديد متشکريم.
می‌دانم بدقولی و عدم پايبندی به تعهد، بسيار ناپسند است و به همين دليل شرمنده‌ام. ولی متأسفانه در اين مدت گرفتاری‌های شغلی و تحصيلی باعث شده بود وقت کمتری برای کارهای جانبی داشته باشم. در کنار اين کمبود وقت، تعداد زياد متقاضيان که به بيش از هزار وبلاگ می‌رسد باعث شده بود رسيدگی به تعويق بيفتد؛ زيرا بررسی هر وبلاگ و اضافه کردن آن به ليست و فرستادن پيام، حداقل پنج دقيقه زمان می‌خواهد که با اين حساب چند روز بايد تمام وقت به اين کار اختصاص می‌دادم که در حال حاضر فرصت آن پيدا شده.
از اينکه کماکان لينک ليست را در وبلاگ خود حفظ کرديد بی‌نهايت سپاسگزارم، لينک شما به ليست ما اضافه شد و اميدواريم پس از اين دوستان جديدی از اين طريق با وبلاگ شما آشنا شوند.
اين ليست که چهار سال از عمرش می‌گذرد شامل حدود دوهزار لينک است که براساس زمان بروزرسانی (آپديت) وبلاگ‌ها مرتب می‌شود؛ يعنی بعد از هربار نوشتن يادداشت جديد، لينک شما به صدر ليست خواهد آمد و تا بيست و چهار ساعت بصورت پررنگ خواهد ماند.
برای اعلام به روز شدن وبلاگ، بايد آدرس وبلاگ شما به اصطلاح پينگ شود. برخی سيستم‌ها مانند بلاگ اسپات به صورت خودکار اين کار را انجام می‌دهند ولی برخی ديگر بايد دستی پينگ شوند. برای پينگ کردن کافيست بعد از آپديت (به روز رسانی) و نوشتن یادداشت جدید، آدرس وبلاگ خود را در کادر مخصوص پينگ در بالای صفحه اصلی ليست وارد کرده و بر روی دکمه «ارسال پينگ» کليک کنيد تا در عرض چند دقيقه، لينک شما به بالای ليست بيايد و دوستان از يادداشت جديد در وبلاگتان مطلع شوند.
البته چون چند وقتی است سايت بلاگرولينگ (که برای اعلام به روز رسانی از آن استفاده می‌شود) دچار مشکل شده، شايد بعد از ده دقيقه پينگ عمل نکند که بايد دوباره پينگ کنيد. برای برطرف کردن اين مشکل کاری از دست من ساخته نيست؛ چون سايت بلاگرولينگ بعد از پنج سال ارايه منظم خدمات، اکنون هيچ کاری برای رفع اين مشکل نمی‌کند. با اينحال سعی خواهم کرد خودم سيستم جديدی را برای اعلام به روز رسانی طراحی کنم.
با تشکر

Anonymous said...

مبارك باشه
(:

Anonymous said...

خیلی مبارکه.در مورد جشن عروسی هم باتو خیلی موافقم.من هم جشن بزرگ نگرفتم و خیلی ها انگشت به دهان موندند

Anonymous said...

آخیییییی مبارکه نازلی جونم. پس تو هم برا این کارا اومده بودی ایران؟ چه بامزه! عروسیت هم جمعه بود ؟ هی هی!! :)
خیلی مبارکه خانومی. حتمن یا وین یا لندن همو میبینیم :*
و من دقیقننننننننننننننن درکت می کنم در مورد متقاعد کردن دیگران. ولی نمی دونم تو چجوری موفق شدی. من خیلی موفق نبودم. البته خیلی هم مغلوب نشدم ولی به هر حال کار خیلی خیلی سختیه . بازم تبریک :*

Anonymous said...

ای آقا! می‌دونی من چند سال تمرین کردم که عروسی تو قر بدم؟ داستانیه‌ها!
مبارک باشه جی-ال کبیر! انشالله که یک روزی و یک زمانی دوباره زیارتتون کنیم.

Anonymous said...

salaaam! bebakhshid in computer farsi neminevise! tabrik!!

Anonymous said...

تبریک خانمی ...

Anonymous said...

نازلی جونم کلی مبارک باشه

Anonymous said...

مبارک باشه نازلی جان!

Anonymous said...

نازلی جون خیلی خیلی تبریک میگم :) انشالله که زیارت تون کنیم در همین شهر بی در و پیکر لندن. با آرزوی خوشبختی و اینا :> سال نو هم مبارک در ضمن :)

Anonymous said...

بی معرفت نداشتیم ها؛ چرا زودتر خبر ندادی؟ یه دفعه بی هوا؟ به هر حال کلی مبارک باشه و خوشبخت باشین... به قول خودت دفعه دیگه باید جبران کنی و لااقل داماد خوشبخت رو به ما معرفی کنی...

Anonymous said...

نازلی چرا اینقدر با عجله ؟ خیلی حیف شد... واقعا دوست داشتم ببینمت. امیدوارم که خوشبخت باشی... اون شیدای بالایی من نیستما!!! این منم

خانم شین

Anonymous said...

Mobaaaaarake , koli arezoohaye khoob khoob ... behet zang mizanam baghieye tabrika ro telephoni begam ...

Anonymous said...

inja sad sal yek bar update mishe vaghti ham mishe ba hamchin khabari? ajab!! Tabrikat e mofasal e ma ro bepazir... shad o khosh bakht bashid

Anonymous said...

من الان وبلاگت رو ديدم
!!!!!!!!
چي شد؟ يكدفعه شد يا ما بي خبر بوديم؟؟؟؟
مباركههههههههههه
حيف كه دير ديدم
اما مباركهههههههههههه

Lmira said...

وااااااااي!
نازلي،‌ خيلي خيلي خيلي مباركه عزيز.
هنوز شوكه‌م!!! فكر مي‌كردم الانا ايران باشي، با خودم مي‌گفتم كاش همين روزا زنگ بزنه،‌بگم بيا بريم افرا!!!! فكر كننن!!! چقدر پرت بودم از ماجرا...
بازم مباركه. خيلي. زيادتا!
به اميد ديدار، يا شنيدار!