Thursday, September 20, 2007

بیستم سپتامبر
امروز دقیقا دو سال میشه که من از تهران اومدم ... دو سال گذشت... عین برق و باد ... امروز یاد دو سال پیش بودم، یاد همه فکرها و دغدغه ها و شک ها و تردید ها، یاد اینکه چقدر سخت تصمیم گرفتم، یاد همه لحظات اضطراب سفر؛ یاد تلخی فرودگاه؛ و یاد اولین ورودم به این کشور... روزهای اول دانشگاه؛ الان که فکر می کنم احساس می کنم روزهای اول یک کم گیج بودم توی فضاها... طول کشید تا یواش یواش فضاهای بی نظیر و قشنگ دانشگاه رو شناختم و باهاش انس گرفتم... هنوز فکر می کنم یکی از قشنگترین دانشگاهای دنیاست... امروز یاد تمام روزهای سخت اون سال فشرده افتادم، اینکه مجبور بودم هم زمان با اون همه درس وقت و ذهنم رو متمرکز کنم روی پیدا کردن کار، اینکه نگران بودم که بین پایان تحصیل و آغاز کار فاصله بیافته، حتی نگران ویزا بودم ... امروز یه دفعه فکر کردم چقدر دور به نظرم می رسه همه سختی و نگرانیهاش؛ خوبیش این بود که برای هر چی تلاش کردم بهترین نتیجه ای رو که می خواستم گرفتم، اونقدر خوب که گاهی خودم تعجب می کنم؛
و... امروز یاد روزهایی افتادم که بخاطر چند روز ایران رفتن مجبور شدم توی کمتر از دو هفته پایان نامه ام رو ویرايش نهایی کنم؛ دنبال خونه بگردم نزدیک یک شهر دیگه (لندن) و دنبال کارهای ویزام باشم؛ دنبال کارهای اسباب کشی باشم ، و همه این کارها رو تنهایی و برای اولین بار توی این کشور توی اون زمان اونقدر فشرده انجام بدم؛
یاد روزهای سخت دوری افتادم، یاد مسافرتهام به ویلز و تنهاییهام... امروز یاد اولین خونه مستقلم افتادم که چقدر چقدر ذوق داشتم براش. الان اینقدر طبیعی شده که باورم نمیشه غیر از این باشه هیچ وقت...؛
امروز بیشتر از هر روز برای خانواده ام دلم تنگ شد، و حیف که مبایل ها هنوز توی اون دهکده کوچیک شمالی آنتن نمی داد امروز که لااقل صداشون رو بشنوم...؛
امروز دو سال گذشته از روزی که من اومدم. دلم برای همه چیز توی ایران خیلی تنگ شده؛ ترجیح میدم به جای اینکه دونه دونه اسم ببرم دلم برای چه چیزهایی تنگ شده اینجوری بگم: دلم برای اون نازلی ای که توی ایران بودم خیلی تنگ شده؛ با همه دنیاش؛
و تا بی نهایت برای مامان بابام...؛
امروز دو سال گذشته و اگه دو سال پیش کسی از من می پرسید حالا که داری میری ایده آلت اینه که دو سال دیگه این موقع چه کارهایی کرده باشی و کجاها باشی، دقیقا موقعیت الانم رو شرح می دادم؛ و این تنها چیزیه که خوشحالم می کنه و دلداریم میده؛
دو سال گذشت؛

Saturday, September 15, 2007

VOA هادی خرسندی، مصدق و

از بیست و هشتم مرداد دیگه یک ماهی داره می گذره و من از اون روز همش فکر میکنم چند خطی راجع به موضوع کودتا و رسانه امروزی بنویسم جایی... و طبق معمول بخشی تنبلی و بخشی وقت کم، نشد. بخصوص که خوب نوشتن راجع به این موضوع کلی وقت می خواد و مطالعه ... تا اینکه چند روز پیش که هادی خرسندی مهمون صدای آمریکا بود؛ موضوع رو زنده کرد برام

و اما قضیه: اخیرا مدتیه که از اطراف و اکناف صداهای جدیدی شنیده میشه که می خوان بگن که کلا مصدق با کودتا کنار نرفت، در واقع اصلا کودتایی وجود نداشت!! و در نتیجه آمریکا هم نقش مهمی نداشت!! برنامه بیست و هشتم مرداد صدای آمریکا تا جایی پیش رفت که جناب نهاوندی برگشت به تعریف کودتا تا بگه که اصلا اتفاقی که افتاد اسمش کودتا نبود!!! و مقصر همه چیز مصدق بود و شاه تقصیری هم نداشت و غیره و غیره... همون زمان موج مقاله ها بود که بخصوص از جانب مشروطه خواهان (بخوانید سلطنت خواهان مدرن) توی سایتهای مختلف منتشر شد که دقیقا همین موضوع رو توجیه کنه. کاسه داغتر از آش که میگن دقیقا همینه؛

مسئولین درجه اول آمریکا و انگلیس میان از ملت ایران معذرت خواهی می کنن به خاطر دخالتشون؛ کلی مقاله چاپ میشه با استناد به اظهارات دست اندرکاران اصلی، اون وقت عده ای ایرانی! به خودشون این حق و این جرات رو میدن که کل ماجرا رو با استدلالهای بسیار سست و بی بنیاد زیر سوال ببرن و بازخوانی کنن تا انگلیس و آمریکا رو از معرض اتهام برهانند... ؛

و اما هادی خرسندی: چند روز پیش در صدای آمریکا برنامه داشت و راستش من از بعضی بخشهای برنامه خوشم هم نیومد، (مشخصا با نگاهش به اصلاح طلبان موافق نیستم) ولی خوب برنامه طنز خوبی بود؛ بخصوص که یک شعر خوند به اسم نوه جون که برای نوه اش که در بیست و هشت مرداد به دنیا اومده سروده و حسابی به برنامه بیست و هشت مرداد صدای آمریکا نقد کرده که فکر می کنم صدای آمریکا از دستش در رفت و پخش شد

...
روز بیست و هشت مرداد نوه جون دولت ملّی‌مون افتاد نوه جون
انگلیس میگه و آمریکا میگه مادلن البرایت میگه سیا میگه
میگن اون سال کودتا شد واقعاً طبق برنامه‌ی ما شد واقعاً
حالا یک عده‌ای حاشا میکنن سر اون دبه و دعوا میکنن
پرچم دروغشون رفته هوا وسط پرچمشون یه سنگ‌پا
لالالالا گل ذرت نوه جون وزیر اسبق هفت‌خط نوه جون*؛

،ا*مصراع آخر اشاره به جناب آقاي دکتر هوشنگ نهاوندي وزير اسبق آباداني و مسکن است

این رو هم اگه فرصت دارین ببینین؛ مطالبیه که نیویورک تایمز در مورد این کودتا در سال 2000 چاپ کرده؛ با کل مدارک سیا

عکسها از همونجا

Thursday, September 13, 2007

احمدی نژاد در اخبار کانال چهار تلویزیون سراسری انگلیس
مجری کانال چهار تلویزیون انگلیس جان اسنو رفته بود ایران که مستقیم و زنده با احمدی نژاد صحبت کنه . و چشمتون روز بد نبینه که این مصاحبه رو زنده دیدم و سرتاسر عذاب کشیدم علت اصلی عذاب کشیدن چی بود؟ مترجم ! برنامه ترجمه هم زمان داشت و ترجمه واقعا افتضاح بود . نه اینکه بگم لهجه بد بود یا بعضی کلمات غلط بود و ...؛ در این حد بد بود که نصف جمله ها ترجمه نمیشد، کلی اشتباه گرامری خیلی بد در حد خیلی ابتدایی داشت مترجم، و خیلی مترادف ها بد یا اشتباه انتخاب شده بودند. اینطوری بگم؛ اگه من فارسی احمدی نژاد رو نمی فهمیدم اصلا دستگیرم نمیشد چی به چیه، یعنی اگه این برنامه مال مردم انگلیس بود که کسی چیزی نفهمید !... برنامه با این کیفیت افتضاح مدتها بود ندیده بود، چرا آخه اینطوریه؟ مگه توی ایران کم داریم آدمهای خیلی خیلی با سوادی که عالی انگلیسی حرف می زنن؟ اصلا هم کم نداریم آدمهایی که کاملا مورد تایید آقایون باشن و انگلیسی رو عین بل بل حرف بزنن. من می دونم که ترجمه هم زمان کار مشکلیه و یه آدم متخصص می خواد، اما اون ترجمه از این چیزاش گذشته بود... حیف کلی هزینه و زمان که از هر دو طرف گرفته میشه که یک گزارشگر خیلی خوب بلند بشه بره از رییس جمهور یک کشور گزارش بگیره و آخرش همه چیز با کار خیلی ضعیف مترجم از بین بره؛
حالا ما کوتاه اومدیدم و انتظار نداریم که رییس جمهورمون مثل بلبل انگلیسی حرف بزنه، ولی لااقل باید عرضه داشته باشه یه مترجم انتخاب کنه؟
و اما احمدی نژاد هم که به طرز معنی داری در سرتاسر مصاحبه سعی کرد اصلا حاشا نکنه که ایران در درگیریهای عراق دخالت داره یا اسلحه میرسونه اون طرف مرز!؛ اوضاع هم که هی بد و بدتر به نظر می رسه.؛
بزنین و برنامه رو ببینینWatch the report توی این صفحه روی

Monday, September 03, 2007



یک کوچه باریک رو تصویر کنید توی شهر شلوغ لندن با اون همه ساختمونهای بلند، که می رسه به دو تا حیاط کوچیک تودرتو. وارد حیاط ها که میشین انگار دیگه اونجا این شهر نیست. حیاط اول یک باغ طراحی شده کوچیکه و وسط حیاط دوم یک چادر کوچیک (بافته شده از پشم بز) نصب هست که محل گردهم آییه آدمهاییه با عقاید و فرهنگ های مختلف برای تبادل نظر؛

این دو تا حیاط حیاط های یک کلیسای قدیمی هستن که هزار سال عمر داره، اگرچه پنجاه سال پیش نوسازی شده...؛



و داخل کلیسا چه خبر بود که گذار من به اونجا افتاد؟ مثل یک مهمونی پنجاه شصت نفره ایرانی می موند، (البته با یک عده مهمون غیر ایرانی). برنامه متنوعی بود، از چنگ آمریکای لاتین (یک نوازنده جوون از پاراگوئه) و آواز اسپانیایی گرفته تا شعرفارسی و داستان خوانی؛
به من کلی چسبید. اعتراف می کنم هیچ وقت از شعر براهنی روی کاغذ خوشم نیومده بود، هیچ ارتباطی باهاش برقرار نمی کردم (الان میکنم؟ نمی دونم!) ولی وقتی خودش شعرهاش رو می خونه، صدای شعر کلی فرق می کنه و یه چیز دیگه میشه؛ شعرکلی فرق می کنه؛

آنك ستاره ها همه سیاره های سر
سیاله ی طراوتی از شیوه های دف، دفدفدفست كه میكوبد؛
میبارد
دف مثل مخملی ست كه با سحرش
سیاره های عاشق و شیدا را
پوشانده است
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی دفِ دیوانه، دفدفِ
دیوانه، اِی ی ی ی . . .؛
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی ی ی ی . . .؛
دورت بگردم، اِی دفِ دیوانه، اِی دفِ دیوانه، دفدفِ دیوانه، اِی ی ی؛
ای. . .اِی ی ی ی . . . ؛

مهستی شاهرخی بخش هایی از یکی از داستان هاش رو خوند که راستش من نه از داستان چندان خوشم اومد و نه از خوانشش.
یک شاعر و مترجم انگلیسی به اسم استفان واتز یکی از اشعارش رو به اسم پرنده های لندن شرقی خوند:؛

...
Is this just a dream ?
this
parliament of birds, these
migrations
this flight path of swifts and swallows
this discourse on the sanities
this journey to be made
across breath
or
the stupidity of ever drawing
boundaries
When you live on the twenty-first floor and down
there in the paved market you can see
your friends ...

اما کسی که بیشتر از همه دوستش داشتم ریچارد مک کین بود، شاعر و مترجم انگلیسی که مسلط به زبان های روسی و ترکی و کمی فارسی و عربیه و آدم فوق العاده شیرین و دوست داشتنی ای بود. شاعر بودن از قیافه اش می بارید اصلا. حیف که شعری رو که اونجا از خودش خوند پیدا نمی کنم... ؛