Saturday, May 20, 2006

بله، قصه از اون جا شروع شد که من یه روزی روزگاری، که چند سالی از اون زمان می گذره، از علی آقای گل خواستم که در مورد مهاجرت بنویسه. و اونم قول داد که بنویسه و البته مرده و قولش، حالا چه بعد از یک هفته چه بعد از سه چهار سال... خلاصه علی آقا اونقدر نوشتن این قصه رو کش داد که ما خودمون مهاجرت کردیم و حالا خودمون یواش یواش می تونیم یک داستان مهاجرت بنویسیم، و البته از نوع انگلستانش. این میان اتفاق بامزه اینه که بر خلاف همیشه که موضوعی پیش می اومد برای بحث و اختلاف نظر، این دفعه با خوندن مهاجرت نامه علی، اصلا پیش نیومد و شاید مهمترین علتش اینه که من بیشتر قسمت های این مهاجرت نامه رو دید شخصی می بینم و یه جورایی تجربه های غیر قابل بحث
یه بخش هایی از این مهاجرت نامه برای من خیلی جالب بود، در واقع واضح تر بگم، تمام بخش هایی که توصیف تصویر بود، تصویر شهر، تصویر آدمها و ... و در نهایت با همه نتیجه گیری های خیلی خیلی کلی، خیلی موافق نبودم که خوب فکر کنم واضحه چرا
خوشحال کننده این بود که کلی آدم دیگه هم از این پست ها لذت بردن و خلاصه اینکه ممنون علی
.
پ.ن:آقای ب عزیز، لطف کرده بودند تذکر داده بودند که بهتره من کامنت دونیم رو عوض کنم، بخاطر مشکل دسترسی از ایران. راستش رو بخواین من امروز کلی وقت گذاشتم و دو سه تا سرویس مختلف رو امتحان کردم، ولی هر کدومش یک مشکلی داشت، هم خود بلاگر، هم بقیه شون، و خوب منم اونقدر بلد نیستم که بتونم خود مشکل رو بر طرف کنم، اینه که مجبور شدم برگردم به کامنت دونی قبلی. ولی سعی می کنم در اولین فرصت دستی به سر و روی این وبلاگ بکشم

No comments: