خواب می ديدم-خواب نه، کابوس- که در ميان جمعی ،آشنا و نيم آشنا هستم من. و تو هم...
نشسته بوديم دور ميزی و ...
در اون حال، با غمی که در خواب به يادش داشتم، سرم رو روی شونه کنار دستيم گذاشتم، که تو بودی،
...که تصور می کردم که تو باشی
مرد حرفی زد،جا خوردم، سرم رو برداشتم و نگاهت کردم،
تو نبودی
چهره نا آشنا بود و من،باز ويران...
يادت هست بدترين کابوسم را ..؟حالا باز...
Tuesday, September 02, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment