چند روز پیش با همکارم رفتیم ویمبلدون؛ خیلی تجربه جالبی بود، خیلی چسبید...؛ جلوی ویمبلدون توی یک زمین چمن بزرگ اول ردیف به ردیف ماشین پارک بود؛ بعد پشت سرش ردیف به ردیف چادر زده بودن و پشتش محلی که باید توی صف می ایستادیم. اونایی که چادر زده بودن برای خرید بلیت فردا صبح اومده بودن توی صف. ما حدود ساعت پنج عصر رسیدیم، هر روز دو نوبت بلیت فروخته میشه، صبح و بعد از ظهر.فروش بلیت بعد از ظهر از ساعت چهار شروع میشد و ما ساعت پنج نفر دوازده هزار و هشتصد و خرده ای صف بودیم!! ایستادن توی صف ویمبلدون کلی دنگ و فنگ داشت برای خودش و کلی قوانین و ملاحظات که به صورت دفترچه هم چاپ کردن و به همه میدن!!! هیچ جور تقلب و جر زدنی در کار نیست؛ باید توی صف ایستاد و بلیت خرید!! دو ساعت توی صف بودیم ما (چند کیلومتر شاید)، ولی توی صف ایستادنش هم تجربه ای بود... اونقدر آدمهای مختلفی توی صف بودن که نگو، چه ایستاده ها برای همون عصر و چه توی چادری ها برای فردا صبحش ... ویمبلدون خیلی قشنگه؛ روزی که ما اونجا بودیم آفتابی هم بود هوا و عالی بود... تقریبا هر کس رو میدیدی اطراف مشغول نوشیدن یک نوع شراب بود، بخصوص صف شامپاین شلوغ بود. هفته اول تمام زمین های اطراف هم بازی داره؛ اینه که می شه از بین کلی بازی های مختلف یکی رو انتخاب کرد، یا اینکه همین طور پرسه زد بین زمین ها و از هر بازی ای چیزی دید...؛ خوب بود ویمبلدون؛ تجربه یک تفریح خیلی انگلیسی بود؛ و تنیس تماشا کردن از نزدیک هم خیلی عالیه؛
راستی: خیلی خوشحالم اسپانیا برد. خوشحال تر می شدم که بازی فینال اصلا ترکیه و اسپاینا می بود، یا حتی ترکیه و روسیه. خیلی دوست داشتم ترکیه آلمان رو ببره ، خیلی خیلی... حیف شد که نشد...؛
پی نوشت؛
مدتیه از وبلاگ نوشتن(به معنای وبلاگ، در ذهنم) دست کشیدم؛ تازگی تصمیم گرفتم از وبلاگ به عنوان دفترچه ای استفاده کنم برای ثبت لحظه هایی که دوست دارم؛ چون در واقع دو سه ساله که دفتر نوشته های شخصی من به کل شخصیتش رو از دست داده و تبدیل شده به یک چیز دیگه... دیگه با نگاه کردن بهش نمی تونم تشخیص بدم کی چه کار کردم و از چیا لذت بردم؛
امیدوارم که بلاگ رولینگ اینجا رو آپدیت نکنه؛ و شرمنده کسایی که اتفاقی سر می زنن نشم؛ اینجا تبدیل میشه به ثبت من در لحظه هایی که دوست داشتم