من سه روز پیش ازدواج کردم؛ دلم می خواست قبل از اون روز لااقل چند خط بنویسم؛ ولی هیچ فرصت نشد...؛ روز بعد از عقدمون هم رفتیم یک ماه عسل یک و روز و نیمه شیراز که عالی بود؛ خوبترین بخش این سفر کوتاه ایرانم بود و بهترین ماه عسلی بود که ممکن بود داشته باشیم و من صدباره عاشق این شهر شدم؛
فردا هم دارم برمی گردم انگلیس و کلی دلخورم که چرا اینقدر وقت سریع گذشت و چرا نه فرصت تفریح و استراحت شد و نه فرصت وقت گذروندن با دوستام. الان که می خوام ساکم رو ببندم توش کلی بسته شکلاته که برای دوستاییم آورده بودم که حتی فرصت نشد بهشون زنگ بزنم و حالشون بپرسم؛ چه برسه که ببینمشون و شکلاتشون رو بدم، گپی بزنیم تا دلمون باز شه...؛ اینقدر این مدت سرم شلوغ بوده برای کارهای الکی که واقعا سخت گذشت این سفر (جز شیراز)؛ در ضمن خیلی هم لب به لب شد کارهامون؛ اونقدر که اگه یکی دو ساعت جواب آزمایشگاه و اون مهرهای معروف رو دیر می دادن بهمون، دیگه فرصت نمی کردیم از محضر وقت بگیریم...؛ ولی خوب بخیر گذشت
در ضمن به همه کسانی که فکر می کنن و معتقدن جشن عروسی گرفتن خیلی کار پر دردسر و پر زحمتیه ، باید بگم که جشن عروسی نگرفتن به مراتب کار پردردسر تریه؛ من که خیلی خیلی بهت سخت گذشت تا بقیه رو متقاعد کنم که میشه جشن مفصل نداشت و خوشحال بود؛ و توضیح بدم که منو جشن خوشحال نمی کنه ، بهش معتقد نیستم و نمی خوام اول زندگیمون اینجوری شروع بشه؛ راستش رو بخواین همین الان هم مطمئن نیستم که کسی متعاقد شده باشه. اصولا اطرافیان با دلخوری پذیرفتن. (من می دونم خیلی ها توی جمع خیلی بهشون خوش می گذره و شاید به این دلیل از داشتن جشن عروسی خوشحال میشن؛ ولی من اینطور نیستم... و نمی دونم چرا باید عرف و سنت اینقدر خودش رو تحمیل کنه به همه آدمها توی جامعه ما؛ اونقدر که حتی صمیمی ترین آدمها یعنی مادر و پدرم سخت باشه براشون پذیرفتن این عقیده)؛ بعد از اون هم فکر اینکه اگه آدم بخواد ده بیست نفر از صمیمی ترین دوستان و فامیل رو دعوت کنه و بقیه رو نه اونقدر بد بود و پیش بینی شد عواقب بدی داره و شاید تا مدتها خیلی ها ناراحت باشن که ترجیج دادیم به پدر و مادرها اکتفا کنیم؛
ما فقط یک سفره عقد انداختیم (با راهنمایی و شب تا صبح کمک بهترین دوستم)؛ لباس پوشیدیم و چند تا عکس گرفتیم. سر سفره فقط پدر و مادرها بودن و خواهر و برادرم؛ و البته عقد رسمی مون همونجا کنار سفره بود؛
درضمن همین جا از همه دوستانی که فرصت نشد ببینمشون (و به اینجا سر می زنن) کلی عذرخواهی می کنم و امیدوارم دفعه بعدی جبران کنم یا اینکه شماها بیاین دیدن ما ؛