Thursday, January 29, 2004

حافظ برام از شيراز يک فال فرستاده. و عجب فالی...

دوستان وقت گل آن به که بعشرت کوشيم
سخن اهل دلست اين و بجان می نوشيم
نيست در کس کرم و وقت طرب می گذرد
چاره آن است که سجاده بمی بفروشيم
خوش هوايیست فرح بخش خدايا بفرست
نازنينی که برويش می گلگون نوشيم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنرست
چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم
گل بجوش آمد و از می نزديمش آبی
لاجرم زاتش حرمان و هوس می جوشيم
می کشيم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشيم
حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانيم که د ر موسم گل خاموشيم

و شاهدش:
ما شبی دست بر آريم و دعایی بکنيم
غم هجران ترا چاره ز جايی بکنيم
...

No comments: