و اما چه خبر در زندگی؟
اول اينکه اينو بهش می گن دلچه ويتا! نه زندگی خالی!
دوم (حتی با و جود اينکه) علی هم رفت، و رفت که رفت که رفت ... و دلمون گرفت کلی .
من علی رو خيلی کم می ديدم، با اين وجود امشب يک دفعه رفنتش رو احساس کردم، حس کردم يک آدم پر شور و انرژی، يک دوست گرم و شاد، وقتی بره، رفتنش و نبودنش حتی اگه تناوب ديدارها و گفتگوهامون خيلی کم بوده باشه، محسوسه کاملا.دلم براش تنگ میشه...
سوم قبل از رفتنش هم متلکی به ما گفت، با همدستی نادر البته ... که بله، رفتين توی خبر و حالا يک کاری کردين ، فکر کردين چه خبره و ...
چهارم اينکه جشن آخر بخش فرهنگی سفارت اتريش هم خيلی جشن خوبی بود و انصافا بعضی نوازنده ها واقعا متبحر بودند، مخصوصا در نيمه دومش، و کلا شب خوبی بود.
و در حاشيه چهارم اينکه پيام رو ديدم اونجا و خوشحال شدم از ديدن مجددش، بعد از سالها.
پنجم اينکه کتاب فرهنگ زبان مخفی رو که يک ماه پيش خونه نادر اينا ديده بودم گرفتم و خوندم :
پنجم الف - کار منشاء و چارچوب پژوهشی داره و از اين لحاظ به نظر من قابل تقديره،
پنجم ب - نمی دونم نشر اين کتاب تا چه حد کار درستی بوده ، آيا اصولا هر کار تحقيقاتی در اين حد می تونه چاپ بشه؟ چيزی که مسلمه چاپ اين کتاب به نشر اصطلاحاتش در جامعه کمک می کنه، بی ترديد. اصطلاحاتی که شخصا خيلی هاش رو نشنيده بودم.
پنجم پ - اما متاسفانه به نظر می رسه اين کتاب، جزء کتابهای بسيار پر فروش خواهد بود.
راستی نادر، تو می دونستی گلوکليش گلوکليش يعنی خوشبخت، خوشبخت، نه؟
Friday, January 23, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment