من در دنيايی زندگی می کنم که بخش خيلی کوچکی از ذهنم رو مشغول می کنه. ذهن و فکر من، بيشتر منعطف به درون خودمه. بيشتر درگيريها و کشمکش های ذهنی من درونی هستند. من به اجزا، مناسبتها و واقعيتهای دنيای بيرون بی توجه هستم، مگر اينکه به نوعی در ارتباط مستقيم با من و ذهنياتم قرار بگيرند. در واقع تنها وقتی واقعا درگير کار يا فکر روی موضوعی بيرونی میشم، که قبلا اون موضوع رو درونی کرده باشم. حتی به تمام حادثه ها و رويدادها و آدمهای اطرافم، از پس لايه لايه درون خودم نگاه می کنم. گاهی اونقدر غرق خودم و نوع نگاه و فکر خودم هستم که از يک نگرش يا فکر بيرونی در زمينه موضوع مشابه، تعجب می کنم و شوکه می شم. زاويه ديد من به دنيا، به همين جهت زاويه ای بسته است که به طرز غير قابل اجتنابی به لايه های سازنده شخصيت سردرگم من وابسته است.
مطمئن هستم که بخشی از اين خصوصيت ، (که البته به طور نسبی شامل همه آدمهای دنيا می شه، ولی شدت اون فرق داره) به تفاوت ميان زنها و مردها بر مي گرده. به نظر من مردها عموما برون گرا تر هستند. و زنها عموما درون گرا تر.
Friday, February 13, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment