خوب، درسته ، خودم با هر کلمه ای که می نوشتم تناقض رو احساس می کردم. حتی قبل از اينکه دوستی عزيز متذکر بشه. اما با صحبت های ايشون روشن تر شد برام که اين اشتباه از کجا ناشی می شه. دیدگاه سوژه باور . در واقع من با يک تفکر سيستمی دنيا رو به درون خودم و بيرون خودم تقسيم کردم، جمله اول نوشته ام اينجوری شروع می شه: "من در دنيايی زندگی می کنم که بخش خيلی کوچکی از ذهنم رو مشغول می کنه" جمله ایه که از لحاظ منطقی غلطه. خوب دنيايی که من در اون زندگی می کنم همون دنیای ذهنمه و اون همون دنیای بیرونه. اصلا درون من و دنیای بیرونی من (استفاده از کلمات درون و بیرون به این نگاه قوت می بخشه) در عرض هم قرار ندارن.
خوب، من تسليم. ولی حسی که موقع نوشتن اون متن داشتم رو هنوز از دست ندادم. شايد بايد بگم بعضی موضوعات، توی ذهن من می مونن و اونقدر رسوخ می کنن، که جزئی می شن از مسير نگاه من به موضوعات ديگه. البته در مورد همه آدمها اين اتفاق می افته، تفاوت در اينکه که در مورد من (شايد هم، بيشتر در مورد خانمها) اين موضوعات خيلی شخصی هستند، کاملا وابسته به زندگی خصوصی و روحيات من.
Sunday, February 15, 2004
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment