Friday, August 29, 2003

مقدمه رو که خوندم ماتم برد، از عمران صلاحی به خاطر کاری کرده و از کاميار شاپور به تبعش بیزار شدم. ولی کتاب رو خيلی سريع بدون اينکه بذارمش زمين خوندم.
نامه های فروغ به پرويز شاپور . آقای صلاحی اول کتاب استدلال کردن که چون پرويز شاپور و فروغ فرخزاد و پدر ها و مادر هايشان هم، به رحمت ايزدی پيوسته اند، پس ديگه اين نامه ها خصوصی نيستند، بلکه همه ملت می تونن اونها رو بخونن !
نامه هايي که گاه با کلی اضطراب نوشته و رد و بدل می شدند تا به دست غير نيفتند.

و اما خود نامه ها... اين نامه ها رو که خوندم، فروغ جلوی چشمم زنده شد و جون گرفت. تبديل به يک آدم شد. هميشه برام خيلی دست نيافتنی بود...
آن کلاغی که پريد ،
از فراز سر ما،
و فرو رفت در انديشه آشفته ابری ولگرد
...

نامه ها رو فروغ بين 16 سالگی و 21 سالگی نوشته و توی کتاب، می خونين که چطور فروغ آروم آروم بزرگتر و پخته تر می شه. حس اون روزها ، تصور خانواده و خونه ای که فروغ توش بزرگ شده، و شخصيت پرويز شاپور . (متاسفانه نامه ها يک طرفه هستند. به نظر مياد پرويز شاپور خيلی مسئولانه تر و دقيق تر از نامه ها نگهداری کرده ...

با همه اين حرفها، و با اينکه روی هم رفته 2 ساعت بيشتر طول نمی کشه خوندن اين کتاب، فقط برای کسانی مي تونه جذاب باشه که همين دغدغه من رو داشته باشن...

No comments: