می خواستم يه جوری بنويسم که گاهی آدم نوشتنش نمياد. ديدم حتی همين قدرش رو هم نمی تونم بنويسم! آخه نوشتن کار هر آدمی نيست. کار آدميه که شخصيت داره و در مورد خيلی چيزها فکر می کنه و نسبت به اونها نظر داره، عقيده داره و تازه، عقيده اش رو ابراز می کنه و برای خودش نگه نمی داره. نوشتن کار آدمی که صبح تا شب رو نمی فهمه چه جوری می گذرونه نيست. آدمی که انگار برای همه وقتهاش، ساعتهای روزش، از قبل برنامه ريزی شده باشه... انگار خودش هيچ دخالتی نداره توی زندگی خودش، فکر نمی کنه که حالا برای فردا، ماه ديگه، سال ديگه و 10 سال ديگه چه طور برنامه ريزی کنه و اصلا برنامه ريزی کنه که به کجا و به چی برسه ! اگه کار می کنه، خوب بايد بکنه، اگه روی پايان نامه کار می کنه، لابد چاره ای نيست!، بقيه وقتهاش رو هم می خوابه، يا تا سر حد مرگ تراوشات ذهن نويسنده های ديگه رو می خونه ... نتيجه اينکه همه نوشته ها جالب هستن، در عين حال هيچ نوشته ای هم چندان چنگی به دل نمی زنه!!! حتی اگه ميره مهمونی يا با دوستهاش ميره گردش، خوب برنامه از قبل تعيين شده ، کار ديگه ای نمی شه کرد. عادی تر و کم دردسر تر از همه همينه که اينطور بگذرونه. اونقدر عادی که نبايد جواب بازخواست ها يا نگرانی های اطرافيان رو بده، و تازه، مورد سرزنش و مواخذه هم قرار نمی گيره. آخه تا وقتی به نظر بقيه عادی و سالم ميای، می تونی تا قعر لجنزار هم بری. هيچ کس توجه نمی کنه که اون جسم خاکستری عوضی که توی سر آدمه چطوری کار می کنه و اون تيکه گوشت بدريخت که توی سينه آدمه اصلا می تپه يا نه! (واه واه، چه نوشته رمانتيک دپرس بد قيافه ای شد) .
می دونم نوشتن همه اين حرفها نقض خودشونه. بالاخره آدم اگه می خواد دستش رو نشه وبلاگ و غير وبلاگ نداره. ولی اينجا هم آدم متعهد می شه. مثل بقيه قسمت های زندگی . متعهد که بجای اينکه لحظه ای فکر کنه چرا و ...،,, فقط بنويسه. حتی اگه با اين جمله نوشته اش رو شروع کنه که : "می خواستم يه جوری بنويسم که گاهی آدم نوشتنش نمياد..."
Tuesday, April 22, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment